روز مولانا نه امروز که هر روز
تو ز من ملول گشتی که من از تو ناشتابم
صنما چه میشتابی که بکشتی از شتابم
تو رئسی و امیری دم و پند کس نگیری
صنما چه زود سیری که سیریت خرابم
چه شود اگر زمانی بدهی مرا امانی
که نه سیخ سوزد ای جان نه تبه شود کبابم
چه شود اگر بسازی نشتابی و نتازی
نشود دلم نمازی چو ببرد یار آبم
تو چه عاشق فراقی چه ملولی و چه عاقی
زکف جز تو ساقی ندهد طرب شرابم
تو نه آن شکر جوابی که جواب من نیایی
مگر احمقم گرفتی که سکوت شد جوابم...
هشتم مهر ۹۳ سه شنبه