برای مامان تعریف میکنم که امروز در کارگاه من داستانش را خواندم غیر از اسم ماشین که اشتباه خواندم هیچ اشتباهی نداشتم و سعی کردم واقعا داستانی بخوانم میگویم آخر کارگاه یک دختره اومد جلو کلی از خواندنم تعریف کرد به اینجا که میرسم مامان میگوید خب حالا مغرور نشو پاشو عینک ام را بیار.... یعنی عاشق این ضد حال زدن های اخلاقی مامانم هستم ، سوای اینکه بهشون عمل میکنم یا نه.
پی نوشت یک: اینکه اسم ماشینها را ندانم یا اشتباه تلفظ کنم اینجا را کلیک کنید متوجه میشوید با
منطق خودم بسیار طبیعی است.
پی نوشت دو: حدود ده دوازده سال پیش هم وقتی آقای برادر دانشگاه قبول شد بابا برایش یک سامسونت خرید روز اول که ذوق زده گرفت دستش بره دانشگاه اولین جمله مامان این بود: غرور نگیردت
پی نوشت یک: اینکه اسم ماشینها را ندانم یا اشتباه تلفظ کنم اینجا را کلیک کنید متوجه میشوید با
منطق خودم بسیار طبیعی است.
پی نوشت دو: حدود ده دوازده سال پیش هم وقتی آقای برادر دانشگاه قبول شد بابا برایش یک سامسونت خرید روز اول که ذوق زده گرفت دستش بره دانشگاه اولین جمله مامان این بود: غرور نگیردت
No comments:
Post a Comment