امروز پشت دیوار خانه انیس الدوله (همسر و معشوقه و سوگلی ناصرالدین شاه) داشتم فکر میکردم از هیچ کدامشان هیچ خبری نیست جوری نیستند که انگار از اول هم نبودهاند. کار به مورخان و کتابخوانها ندارم که با این رفتگان و محوشدگان عالم سروکار دارند کار به خودم و خودشان دارم کار به میلیاردها آدمی دارم که میلیاردها بار آمدهاند و رفته اند. چند بار ممکن است یادم بیفتد که یک جایی در تاریخ زنی وجود داشته است که وقتی عکس شوهرش را روی پول دیده است غش کرده و بعد هم مرده است انیسالدوله را میگویم. جمع کردن پوچی و هیچی عالم با معنادار بودنش نمیدانم کار مذهب است عرفان است یا هنر. اما میدانم دستآویزی میخواهیم که بیوقفه و مدام بدانیم ادامه داریم و هستیم حتی وقتی نیستیم. خانه انیسِ ناصرالدین شاه برای من رباعیات خیام بود امروز. اما زود یادم میرود که چه چیزهایی ارزش عصه خوردن دارد و چه چیزهایی ندارد و بازهم دلتنگ و غصهدار میشوم.شاید واقعا باید دوبار زندگی کنم تا برای بار دوم شیرفهم شوم که از ازل تا به ابد فرصت درویشان است....
No comments:
Post a Comment