لوسیماخوس همراه ملسیاس و
فرزندانشان به دیدن هنرنمایی مردی رفتهاند که هنر بکار بردن جنگافزارهای گوناگون
را به نمایش گذاشته بود. پس از اتمام نمایش رو میکند به نیکیاس و لاخس و درباره اینکه
اصلا چرا از آنها هم خواستهاند به دیدن این اجرا بیایند صحبت میکند. لوسیماخوس
هدف خود را از آمدن، تربیت فرزندش عنوان میکند و میگوید برخلاف مردمانی که تربیت
فرزند خود را رها کردهاند ما میخواهیم به تربیت آنها به بهترین شکلاش بپردازیم
میگوید پدران ما اداره شهر را به عهده داشتند اما هیچ وقت برای خود ما کاری
نکردند ازاینرو از پدران خود گلهمندیم اما نمیخواهیم شرمسار فرزندان خود
باشیم. اکنون به این فکر میکنیم که فرزندان ما چه چیزهایی بیاموزند تا مردانی
قابل شوند.
لاخس می گوید تصمیم درستی گرفتهاید
اما چرا برای این کار نزد سقراط نرفتهاید چون او بهتر از هر کسی میداند که کدام
هنر برای جوانان سودمند است. آنها مدتی را به تعریف از سقراط میپردازند که خودش
نیز حضور دارد و نهایتا لوسیماخوس پس از کلی
تعریف و تمجید از سقراط میپرسد آموختن
فنون جنگ را برای جوانان شایسته میدانی یا نه؟ سقراط میگوید چون من از همه شما
جوانتر و بیتجربهترم گمان میکنم بهتر است اول عقیده لاخس و نیکیاس را بشنویم
بعد من نیز خواهم گفت
نیکیاس معتقد است این هنر برای
جوانان سودمند است چون آنها را از بیکاری و کارهای بیهوده رها میکند زیرا هنری
است برتر از همه ورزشها و علاوهبر اینها برای مرد از آن نظر مهم است که میتواند
در برابر دشمن مردانه بایستد بهویژه در جنگ تنبهتن. او معتقد است کسی که هنر بکار بردن سلاحهای گوناگون را یاد بگیرد به هنر
آرایش لشکر هم علاقهمند میشود و از اینجا بر آن میشود که در آموختن سرداری سپاه
بکوشد. در پایان میگوید به دلایلی که
برشمردم معتقدم که آموختن این هنر برای جوانان سودمند است.
لاخس میگوید درباره هیچ هنری
نمیتوان گفت که آموختن اش سودمند نیست زیرا دانستن همواره بهتر از ندانستن است و
به دلایلی که نیکیاس برشمرد بیگمان باید آن را آموخت. سپس او ماجرای مردی به نام
استسیلئوس را تعریف میکند و میگوید: اگر این فن بهراستی چندان سودی نداشته باشد
و آموزگاران برای فریفتن مردم آن را سودمند جلوه دهند آموختن اش بیفایده خواهد
بود ازاینرو عقیده من این است که اگر مردی ترسو گمان کند که با آموختن آن میتواند
روش دلیران در پیش گیرد، در روز آزمایش زود پدیدار خواهد شد که از هنر عاری است. ولی
اگر جوانی شجاع آن را بیاموزد چون چشم همه به اوست کمترین خطا سبب خواهد شد که همه
سرزنشاش کنند.
بحث به اینجا که میرسد
لوسیماخوس از سقراط میخواهد درباره این دو نظر داوری کند. سقراط از هر دو آنها میپرسد
اگر قرار باشد تصمیم بگیرید رای اکثریت را میپذیرید؟ هر دو جواب مثبت میدهند.
سقراط ادامه میدهد حال بگو بدانم رای اکثریت را میپذیری یا عقیده کسی را که خود
زیر دست یکی از استادان نامدار ورزش پرورش یافته و تمرین کرده است؟ ملسیاس پاسخ می
دهد رای این استاد نامدار را. یعنی ملسیاس رای یک نفر را بر اکثریت ترجیح میدهد.
سقراط میگوید: من نیز برآنم که هرگاه بخواهیم درباره چیزی درست داوری کنیم باید
به شناسایی آن چیز اتکا کنیم نه بر شمار و رقم.
سقراط میگوید پس باید ببینیم
آیا در میان ما کسی هست که صاحبنظر باشد. اگر چنین کسی هست باید از عقیده او، هرچند
یک تن تنها، باشد، پیروی کنیم نه از رای دیگران. اگر نیست باید بجوییم و پیدایش
کنیم چون این موضوع بزرگترین مساله زندگی شماست زیرا نیکی و بدی خانواده شما بسته
به این است که فرزندانتان نیک بار آیند یا بد.
سقراط از نیکیاس میپرسد وقتی
کسی درباره دارویی میاندیشد و میخواهد بداند آن را در چشم بریزد یا نه، آیا
موضوع اندیشه او چشم است یا دارو؟ نیکیاس پاسخ می دهد چشم. سقراط در ادامه این
سوال را به تربیت جوانان وصل میکند و میپرسد هنگامی که میخواهیم بدانیم
آیا هنری را باید به جوانان آموخت یا نه، این بررسی برای روح جوان است یا چیز
دیگر؟ نیکیاس پاسخ میدهد برای روح جوانان. سقراط می گوید پس باید ببینیم آیا در
میان ما کسی هست که هنر پرورش روح را از استاد آن هنر آموخته باشد و به مرتبه صاحبنظری
رسیده است؟ سقراط رو می کند به لاخس و نیکیاس و میگوید حال که این دو برای تربیت فرزندانشان به ما روی آوردهاند باید
آموزگارانی که زیر دستشان تربیت یافتهایم را معرفی کنیم و ثابت کنیم که آموزگارانی
شایسته بوده و روح بسیاری از جوانان را تربیت کرده و هنر خود را به ما نیز آموختهاند.
سقراط
به اینجا که میرسد لاخس و نیکیاس را از خودش برای مشاوره دادن به لوسیماخوس و
ملسیاس مناسب تر میداند.
لوسیماخوس
از این دو میخواهد بحث را با پرسش و پاسخ و گفتوگو با سقراط پیش ببرند نیکیاس میگوید
گویا سقراط را از کودکی به بعدش دیگر ندیدهای و نمیدانی گفتوگو با او چه بلایی
بر سرت میآورد. لوسیماخوس می گوید منظورت چیه؟ نیکیاس پاسخ میدهد معلوم میشود
هیچ نمیدانی که هر کس با سقراط گفتوگویی آغاز کند، موضوع بحث هر چه باشد سقراط
به وسیله سوال و جواب او را چندان به اینسو و آنسو میبرد تا به جایی میرساند
که ناچار میشود درباره زندگی کنونی و گذشته خود به سقراط حساب پس بدهد. در اینجا
نیز سقراط دست از او بر نمیدارد پیش از آنکه او را کاملا بیازماید و احوال درونی
او را در برابر دیدگانش قرار دهد. من او را نیک میشناسم و میدانم که هیچکس را
از تحمل او چاره نیست و یقین دارم که خود نیز روزی در معرض آزمایش او قرار خواهم
گرفت. بااینهمه از مصاحبت او لذت میبرم و با اشتیاق فراوان آمادهام با او گفتوگو
کنم و نمیرنجم اگر مرا بیازماید و به خطاهایم آگاه کند و حتی این امر را بسیار
لازم میدانم زیرا هر که از آزمایش نترسد و به استقبال آن برود و بخواهد هر روز
نکتهای تازه بیاموزد به قول سولون در این پندار نباشد که هر چه سالخوردهتر شود
فهم و خردش به خودی خود افزونتر خواهد شد، بیگمان در آینده مراقب کردار خود میشود.
ازاینرو در معرض آزمایش سقراط قرار گرفتن برای من نه تازه است و نه ناخوشایند. من
از پیش میدانستم که آنجا که سقراط حاضر باشد سخن کودکان در میان نخواهد بود بلکه
موضوع گفتوگو خود ما خواهیم بود.
ادامه
دارد
No comments:
Post a Comment