زمانی که نوجوان شده بودم، مرز بین کودکی و جوانی، وارد مرحلهای از زندگیم شده بودم که دلم میخواست علاوهبر کتاب اسباب و لوازم قرتی بازی هم بخرم دورهی نوجوانی دخترانه نیاز به توصیف ندارد دورهی شعر و دفتر خاطرات و کولی بازیهای من تنهام من تنها بدون اینکه تصوری از تنهایی داشته باشی! و گوشوارههای رنگی و بدلیجات رنگووارنگ و گلسر و خلاصه رنگینکمانی از ابزار و لوازمی که ثابت کنی من هستم! پول تو جیبیام را بعد از کتاب تا قران آخر خرج همین چیزها میکردم مادرم برای اینکه پسانداز کردن را هم یادم بدهد چند وقت یکبار میگفت یک کم از پولت را هم پسانداز کن من هم بیدرنگ میگفتم بذارم وارث بخوره!!!
با همین استدلال مرگآگاهانه با اعتماد به نفس بالا هیچ وقت پسانداز نکردم تا دو سه سال پیش که سعی کردم از نوع خودم پسانداز کنم که بنده خدا وارث هم یک چیزهایی بخوره...
No comments:
Post a Comment