فردا هفتمین روز فروردین میشود و من هنوز سراغ پیک شادیهای دانشگاهم نرفتهام دیشب از بس دلهره گرفته بودم که نکند تعطیلات تمام شود و من کاری نکرده باشم خواب دیدم روز دفاع پاباننامه ام است همهی مهمانها و استادها آمدهاند و درست زمانی که قرار است کارم را ارائه کنم یادم میافتد از کارم برای استادهای داور و استادهای خودم پرینت نگرفتهام کلی در خواب حرص خوردم تا بیدار شدم. هیچ وقت در دورانی که دانشآموز بودم پیک شادی مرتب و کاملی نبردم مدرسه. همیشه با آموزش و پرورش و با نظام آموزشی و کتابهایم مشکل داشتم. درسم را نمیخواندم اما همیشه داوطلبی یک موضوعی را برای کنفراس دادن انتخاب میکردم عاشق این بودم که کتاب غیر درسی بخوانم و دربارهاش صحبت کنم و معلمهایم همیشه کلی تشکر و تشویق میکردند و بعد هم نصیحت که تو درسات را هم همین جوری بخوانی شاگرد اولی. خدا را شکر دغدغه شاگرد اولی نداشتم فقط از سال سوم دبیرستان که درس فلسفه داشتیم دنیایم عوض شد در فلسفه چیزهایی بود که در تاریخ و جغرافی و زیست و فیزیک و خیلی از درسهای دیگر نبود معلم فلسفهام تعریف و تمجیدهایی از من میکرد که برای معلمهای دیگر بیمعنی و نامفهوم بود. خود هیجان زدهی پرتاپ شدهام در عالم فلسفه با خود بیحوصله و سربه هوای کلاسهای دیگر از زمین تا آسمان فرق داشت. هنوز همون مدلی زندگی میکنم اگر درسم استادم کلاسم را دوست نداشته باشم ابایی ندارم از اینکه نمرهی قبولی نگیرم اما اگر عاشق درس و کار و استاد و هوایی باشم که درش نفس میکشم دانشآموزی میشوم پر از انرژی که بیست فقط یک چشمهی همهی بودنم در آن کلاس است.
پی نوشت: از نظر من همهی نمرههای ده به بالا و دو رقمی بیست است در صورتی که آن درس و کلاس جای پایی در زندگیت به جا بگذارد.
پینوشت دو: میدانم که این آسمونریسمونها جای تکلیفهای عیدم را نمیگیرد باید از فردایی شروع کنم که بعنی هرگز .
No comments:
Post a Comment