ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, March 24, 2014

سبزه‌ها را گره زدم به غمت
غم از صبر بیشتر شده‌‌ام
سال تحویل زندگیت به هیچ 
سیزده‌های دربه‌در شده‌ام


سفره‌ای‌ از سکوت می‌چینم
خسته از انتظار و دوری‌ها
سال‌هایی که آتشم زده‌اند
وسط چارشنبه سوری‌ها


بچه بودم...و غیر عیدی و عشق
بچه‌ها از جهان چه داشته‌اند؟!
در گوشم فرشته‌ها گفتند
لای قرآن «تو» را گذاشته‌اند!


خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه‌ام کردی


ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یک دفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مرد و آرام روی آب آمد

پشت اشک و چراغ قرمز‌ها 
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزه‌ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگر چه زرد شدم

«وان یکاد»‌ی که خواندم و خواندی
وسط قصه‌ی درازی ها!!
باختم مثل بچه‌‌ای مغرور 
توی جدی‌ترین بازی‌ها!

سبزه‌ها را گره زدم اما
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟ 
مثل من ذره ذره می‌میرد
همه‌ی سال‌های بی‌تحویل!


سید مهدی موسوی

No comments: