سبزهها را گره زدم به غمت
غم از صبر بیشتر شدهام
سال تحویل زندگیت به هیچ
سیزدههای دربهدر شدهام
سفرهای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسط چارشنبه سوریها
بچه بودم...و غیر عیدی و عشق
بچهها از جهان چه داشتهاند؟!
در گوشم فرشتهها گفتند
لای قرآن «تو» را گذاشتهاند!
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریهام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یک دفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مرد و آرام روی آب آمد
ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یک دفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مرد و آرام روی آب آمد
پشت اشک و چراغ قرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزهای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگر چه زرد شدم
«وان یکاد»ی که خواندم و خواندی
وسط قصهی درازی ها!!
باختم مثل بچهای مغرور
توی جدیترین بازیها!
سبزهها را گره زدم اما
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذره ذره میمیرد
همهی سالهای بیتحویل!
سید مهدی موسوی
No comments:
Post a Comment