ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Thursday, January 23, 2014

گواهینامه ندارم پس هستم

تقریبا کسی را سراغ ندارم که به من گفته باشد چه خوب گواهینامه نداری، خوش به حالت که رانندگی نمی کنی و تقریبا خیلی ها را سراغ دارم که می گویند تو که این همه کلاس می روی رانندگی هم یاد بگیر. اگر یک زمانی همه موتورها جمع شوند همه قانون را با جون و دل رعایت کنند و سوخت ماشین ها آلودگی هوا تولید نکنند و من هم در این فضایی که توصیف کردم وجود داشته باشم حتما یاد می گیرم. پیاده روی و مترو سواری و اتوبوس سواری و تاکسی سواری و آژانس گرفتن  یعنی بار همه این عذاب ها رو دوش یک نفر دیگر است من موسیقی ام را گوش می دهم و به چیزهایی که دوست دارم فکر می کنم به دلتنگی هایم به خوشحالی هایم به کارهای عقب افتاده ام کتاب می خوانم تمرین های ننوشته ام را می نویسم لاک می زنم نذرهایم را می خوانم کنار پنجره می نشینم به بیرون نگاه می کنم و تصویرهایی می سازم که دوست دارم.  اگر روزی قرار باشد سوار چیزی شوم
چیزی نخواهد بود غیر از اسب و دوچرخه 
اگر هم یک روزی مجبور شوم گواهینامه بگیرم و خدایی نکرده در تهران رانندگی کنم شک نکنید فداکاری محض است تا جایی که مجبور نیستیم، در این عمر کمتر از کوتاه، به نظرم نباید دست به  کارهایی بزنیم که یا دوست نداریم یا محض چشم هم چشمی است و من نه رانندگی دوست دارم و نه  اهل همچشمی ام . خیلی وقت ها حتی صبورترین آدم ها وقتی در تهران رانندگی می کنند چندین بار با کم و زیادش از کوره در می روند خیلی وقت ها حس می کنم دست کم آدم اعصابش را سر چیزهایی له و لورده کند که ارزش اش را داشته باشد معقول تر است  شاید افتخار کردنی نباشد اما حتی تا دوره دبیرستان اسم ماشین ها را هم نمی دانستم اینقدر بنفشه بهم سرکوفت زد که سعی کردم یاد بگیرم اما واقعا ماشین یکی از چیزهایی است که اصلا بهش فکر نمی کنم. همین الان دلم اسب خواست

No comments: