ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, January 24, 2014

یکشنبه عصر مهمانی دعوتم. یکی از دوستانم دکترا قبول شده مهمانی گرفته است. دوست کنکوری است یعنی سالی یک بار روز کنکور همدیگر را می دیدیم و می رفت تا سال بعد و روز کنکور. دختر خوب و با معرفتی است. من اما خیلی اهل نزدیک شدن نیستم در مکان های مختلف با آدم های بسیاری آشنا می شوم ولی در حد شماره موبایل. دوست های رفت و آمدی ام سه نفر از دوره لیسانس و دو سه نفر هم از دوره دبیرستان ام هستند. یکشنبه را دوست دارم بروم احساس می کنم مهمانی رفتن خونم پایین آمده است این روزها سرگیجه بودن در جمع دارم جمعی غیر از فامیل و آشنا. دوست دارم وارد یک جمع غریبه شوم با هیجان اینکه نمی دانم چه کسانی را می بینم و صاحبخانه چگونه مهمان داری می کند دوست دارم وارد جمعی شوم که من هم برایشان تازه و جدید باشم برای همین دلایل به احتمال خیلی زیاد یکشنبه را می روم و از دیشب هم که تصمیم گرفته ام بروم به همان سوال معروف فکر می کنم. چی بپوشم؟ هیجان چی پوشیدن این مهمانی بیشتر است چون باید همه جوانب ظاهر شدن در یک مهمانی ناآشنا را در نظر بگیری. من هیجان این همه ناآشنایی را دوست دارم به این ناآشنایی نیاز دارم  دلم می خواهد با همه حس و حال های این روزهایم ساعت ها در میان جمعی ناآشنا که دست دل و چشم ام را نخوانند بنشینم و از اینکه این همه عادی به نظر می رسم لذت ببرم.

No comments: