عده ای از
آدم ها وقتی به هر دلیلی خوشحال اند، حس برنده بودن دارند یا نمره ی قبولی می
گیرند یا به سبب حادثه ای عاشقانه یا هر اتفاق خوشایند دیگری، برای خودشان جایزه
می خرند یا خودشان را مهمان می کنند من اما همیشه فکر می کنم خود آن اتفاق خوب
جایزه است و اگر خیلی بزرگ باشد دیگران هم برایت کادو و جایزه می خرند و دست کم با
تبریک های محبت آمیز حال خوبت را بهتر می کنند برای همین وقتی هایی که حس شکست دارم نمره بد می گیرم در درسی می افتم یا اصلا هیچ
اتفاق بدی هم نیفتاده است صبح که از خواب بیدار شده ام یک دفعه حس ویران کننده ی «که
چی بشه؟» بر سرم هوار شده
است وقت هایی که حس بازنده بودن دارم یا از این حس هایی که فکر می کنی روز ازل که
گفتی بله نفهمی کردی و گفتی بله شاید برای همین نفهمی ات بود که یادت رفته است
خودت جواب مثبت دادی گفتی تو هستی من هم می دانم هستی پس می روم تا آخرش حالا حس
می کنی دستش را رها کرده ای و میان بیش از شش میلیارد آدم گم شده ای درست همین
روزها دست خودم را می گیرم و می برم گردش گوشی ام را بی صدا می کنم و خودم را به یک
نهار خوب در یک رستوران خوب دعوت می کنم یا اگر وقت نهار گذشته باشد می روم کافی
شاپ ساعت ها می نشینم اما ساعت نمی بندم و
در کمال آرامش نهار یا هر چیز دیگری را که سفارش داده ام صرف می کنم به معنای دقیق کلمه به هیچ چیز و هیچ کس فکر نمی
کنم حتما حتما چای هم جزء برنامه ام است بعد در کمال آرامش می روم سینما اگر فرصت
باشد باز هم می روم سینما بعد برای خودم خرید می کنم هر چه که دست بدهد از کتاب و
سی دی گرفته تا لباس و لوازم التحریر و این گردش دوست داشتنی را با یک پیاده روی و
موسیقی به پایان می برم به خانه که می رسم خسته ام اما با همه وجود حس می کنم عالمی
بباید ساخت و از نوع آدمی. همه حس شکست خوردگی ها و سرخوردگی هایم می شود هیزم
هایی که باید بسوزند و انرژی تولید کنند برای ادامه راه تا پایان دنیا
تمام
امروزم را این گونه گذراندم و الان خسته و گیج ام و فکر می کنم چه خوب شد که روز ازل گفتم
بله
No comments:
Post a Comment