ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Sunday, March 30, 2014

نمی‌دانم اگر قلم، فلسفه، هنر، ادبیات، شعر، موسیقی، سفر نبودند این تکراری‌های سیاه و سفید را چگونه رنگی می‌کردیم؟ وقتی دلتنگ کسی می‌شدیم کجا دنبالش می‌گشتیم؟ اینهمه پوچی را چگونه معنادار می‌کردیم ؟ اصلا از جلوی غارها و دور آتش‌هایمان می‌توانستیم دورتر برویم؟ به دنبال غذا و خوراک و آب نبود که روی زمین دربه‌در شدیم دنبال معنا بودیم از تکرار فرار کردیم تا قرار بگیریم یک روزی حس کردیم نمی‌خواهیم این‌همه عادی و تکرای باشیم دلمان خواست از این تکرار بزنیم بیرون می‌خواستیم از خودمان بزنیم بیرون حس کردیم عاشقیم بی‌تابیم دلتنگیم قرار نداشتیم کنار آب‌ها قرار گرفتیم و نگرفتیم! مهاجر شدیم نقاش شدیم فیلسوف شدیم شاعر شدیم نوازنده شدیم نویسنده شدیم جهانگرد شدیم. 
این روزها عادی و تکراری نیستم از خودم زده‌ام بیرون نمی‌دانم قرار می‌گیرم  یا نه؟ همین فرار رو به جلو را دوست دارم همین‌‌که خودخواهی را پشت سرم جا گذاشته‌ام اصلا خودم را جا گذاشته‌ام غرورم را جا گذاشته‌ام  این حال خوب رنگی را دوست دارم

2 comments:

Anonymous said...

عالی بود. مثل همیشه استفاده کردم. اما گاهی یه نقطه هم آخر جمله هات بذاری یا با ویرگول مبتدا و خبرت رو جدا کنی بد نمی شه.

Faezeh Roodi said...

ممنون از لطفتون تذکرتون درباره علامت گذاری ها به جا و درست است متاسفانه عادت ندارم
باید تمرین کنم یعنی کلا به ذهنم نمی رسد که باید علامت بگذارم دوستان دیگری بارها
این تذکر را داده اند این پست را ببینید
http://faezehroodi.blogspot.com/2010/12/blog-post_05.html
برای چهار سال پیش است هنوز هم نقطه پایان را دوست ندارم. باز هم ممنون