ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Saturday, April 04, 2015

Will you marry me?   یک غافلگیری عاشقانه‌ی اصیل
کسانی که معتقد‌ند عشق با رسیدن تمام می‌شود، منظورشان عشق نیست، تمام عالم آنها از عشق، رابطه‌ای جسمانی است که بله درست می‌گویند، تمام می‌شود. یکی از چیزهایی که همه‌ی روانشناسان آن را تایید می‌کنند این است که شما پس از هفت تا یازده ماه، با زیباترین آدم روی زمین هم ازدواج کنی، رابطه برایت عادی می‌شود و رنگ می‌بازد و به قول روانشناسِ شوخ‌طبعی یک روزی یک شبی یک نصفه شبی از خواب می‌پری نگاهی به شریک زندگیت می‌اندازی و با خودت می‌گویی من با این کرگردن ازدواج کرده‌ام؟ من برای این پیامک‌های عاشقانه می‌فرستادم؟ و قصه‌ی جدایی پنهان و آشکار از همین جا شروع می‌شود، مگر اینکه بعد از این هفت یا یازده‌ماه چیزی بیشتر برای بودن داشته باشی که از آنِ خود خودت باشد. باورِ عشق برای نرسیدن است واهمه‌ی  کسانی است  که فقط تمنای جسم دارند و بس و بعد هم به دام خیانت و هوس‌بازی و این حرف‌هایی می‌افتند که باعث رنجش و کدورت و انواع جدایی‌هاست.
نمی‌خواهم عشق را به مجازی و حقیقی تقسیم کنم و بعد به همان نتایجی برسم که خودم باورشان ندارم. من به یک اصل معتقدم و آن این است که عشق حقیقی و مجازی ندارد. خواهندگی همه‌اش حقیقی است. همین که از خودت بیرون می‌زنی حقیقی است. همین که می‌توانی غرورت را زیر پا بگذاری حقیقی است. همین که می‌توانی دوست داشته باشی حقیقی است.
اما در کنار این، اصل دیگری را هم باور دارم. نظام عالم بر اساس ناز و نیاز است. ناز برای زن است و نیاز برای مرد است. برای همین معتقدم اگر این اصل بهم بخورد، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. این اصل، پیش‌فرض‌هایی پشت‌اش است که یک پیش‌فرض‌اش  این است در هر رابطه‌ی دوسویه اگر مرد همه‌اش نیاز باشد و خواهندگی و بیش از زن عشق بورزد، نیاز نیست هیچ زنی خودش را به آب و آتش بزند که رابطه‌ای را نگه دارد، رابطه خودش سریز می‌شود از بودن و خواستن و ادامه دادن.
شاید بر اساس همین اصل است که در همه‌‌ جای دنیا Will you marry me?  این همه احساسات را برمی‌انگیزد و در بیشتر موارد حتی خود دختر را هم به گریه می‌اندازد. چون برپایه‌ی همان ناز و نیازی است که از روز نخست قرار بوده است باشد. (حالا بگذریم از خواستگاری‌های ما که اگرچه بر پایه‌ی همان ناز و نیاز است و مرد است که از زن خواستگاری می‌کند ولی گاهی  این قدر در دخالت‌های دیگری‌ها پیچیده می‌شود که زیبایی و ابهتش را از دست می‌دهد و گاهی دو طرف آن قدر خون دل می‌خورند تا یک جایی یک روزی بدون آنکه شکوه لحظه‌ی بله را درک کنند از سر راحت شدن، بگویند: بله.)
برگردم به بحث نخست‌ام، رسیدن در عشق، پایان عشق نیست اگر دو طرف عالم داشته باشند، در عالم‌شان یک چیزهایی تعریف شده باشد و معنادار باشد. اگر خودشان در تنهایی‌شان هیچ وقت تمام نشوند، بی‌شک در نسبت با دیگری هم تمام نمی‌شوند، رابطه‌ی جسمانی هم می‌شود بخشی از همین عالمی که بَنا نیست باعث سردی و جدایی شود. از کسانی که معتقدند عشق با رسیدن تمام می‌شود باید ترسید. چون تعریفِ آنها حتی به تقسیم عشق مجازی و حقیقی ختم نمی‌شود چند درجه حتی از این تعریفی هم که من قبول ندارم پایین‌تر است.  نمی‌دانم چرا عشق در نرسیدن است  را نمی‌فهمم و از شنیدنش مورمورم می‌شود.

 عشق زیباترین اتفاق عالم بوده است. روزی که خداآدم و حوا را آفرید اصلا حرف از سردی و بیگانه شدن و دور شدن نبود، قصه، سر این بود که بر پایه‌ی  همان ناز و نیاز بر بودنِ خودمان اضافه کنیم. قصه‌‌ی عشق و ناز و نیاز و با هم بودن  هم شبیه هزاران قصه‌ی دیگر در عالم دستخوش تحریف شد تا رسید به اینجایی که امروز می‌بینیم تا روزی شود شبیه دایناسورهایی که در موزه‌ها  می‌بینیم. 

No comments: