با خودت، عشق، خدا جمله بساز
خدا عالم
را بر مدار عشق ساخت، روی مدار بیقراری، دلش میخواست عالم پر باشد از ناز و
نیاز، اما نشد که نشد. یعنی گاهی شد و گاهی هم نشد. بیشتر اما انگار نشد. برای عشق
ورزیدن بهانه آوردیم، دیر کردیم، زود رفتیم، بین خواستن و نخواستن رفتیم و آمدیم و
بیشتر انگار نخواستیم. خدا دلش میخواست، دل ببندیم، دل بدهیم و در این داد و ستد،
بسیار سود کنیم. اما نشد که نشد، انگار ما زیادی سرکش بودیم. خوب است که ولنتاین در
دنیا هست، خوب است که روز مهرورزی در ایران هست، خوب است که ولنتاین کادو دارد،
رنگ دارد، دلداگی دارد. انگار در یک ناخودآگاه جمعی به وسعت عالم، میخواهیم به
خدا نشان دهیم که ببین ما هنوز عاشقیم، ما همدیگر را دوست داریم، ما زندگیمان بر
همان مدار بیقراری میچرخد که تو دوست داری، خدا اما لبخند میزند و میداند ما
رسم عاشقی را از یاد بردهایم، اما این دلخوشیهای سادهی ما را دوست دارد. پیشینهی
ولنتاین به روز نخستِ خلقت آدم و حوا برمیگردد به روزی که خدا عاشقانه آفرید.
پ.ن یک: از
این تصویر خسته نمیشوم، دلم میخواهد یک روز موزهی خلقت را از نزدیک ببینم، بهویژه
این آدم و حوای دوستداشتنی را.
پ.ن دو: «با
خودت، عشق، خدا جمله بساز» عنوان کتاب مسعود برادران است.
پ.ن سه: با خودت، عشق، خدا جمله بساز.
۲۵ بهمن ۹۳ شنبه
No comments:
Post a Comment