ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Sunday, February 15, 2015

سال ۸۱ بود، من ایام انتخاب واحد، مشهد بودم به الهام گفتم به‌جای من انتخاب واحد کند ولی کانت را با هر کسی برداشت با آقای مرادخانی برندارد، شنیده بودم استاد سخت‌گیری است و البته یک بار هم که رفته بودم از ایشان پرسشی بپرسم، فکر کردم واقعا سخت‌گیر است و شایعه نیست. از مشهد آمدم پیش از شروع ترم داشتم کتاب کوچک کانت دکتر مجتهدی را می‌خواندم، راه به راه این استعلایی می‌خورد روی مخم و نمی‌فهمیدم یعنی چه؟ بچه‌ها گفتند کلاس‌های دیگر پر شده بود کانت را با آقای مرادخانی برایت برداشتیم، شاکی شدم اما گفتم اشکال ندارد روز حذف و اضافه خودم تغییر می‌دهم. پیش از حذف و اضافه یک جلسه با آقای مرادخانی کلاس داشتم به بچه‌ها گفتم من که می‌خواهم حذف کنم، می‌روم می‌نشینم بعد از نیم‌ساعت شماها هم از کلاس‌هایتان بیایید بیرون. من هم می‌آیم.
رفتم سر کلاس نشستم آقای مراد‌خانی گفتند امروز درس نمی‌دهم هر پرسشی دارید بپرسید. من که کتاب کانت دکتر مجتهدی را تازه تمام کرده بودم، بی‌هوا گفتم استعلایی یعنی چه؟ آقای مرادخانی از جایشان بلند شدند و یک تکه گچ برداشتند و شروع کردن به بازشکافتن معنای استعلایی. محو توضیحات خوب و دقیق و درست ایشان شده بودم، توضیحاتی قابل فهم که یکی‌یکی گره‌های ذهنم را درباره‌ی کانت باز می‌کرد. دوستانم پشت در کلاس خودشان را می‌زدند که بیا بیرون من از آن پنجره‌ی کوچک روی در می‌دیدم‌شان و به روی خودم نمی‌آوردم. بعد هم که زنگ خورد و آمدم بیرون گفتم من کانت را حذف نمی‌کنم.
غیر از کانت فکر کنم شانزده یا هجده واحد دیگر با آقای مرادخانی گذراندم. یکی از آنها درس دو واحدی فلسفه‌ی هنر بود. یک تحقیق کوچک هم انجام دادم. امشب دوباره درش آوردم و نگاهی به توضیحات آقای مرادخانی در پایان کارم انداختم. نوشته‌اند: «کار قابل توجهی است خاصه که به اصل کتاب کانت (نقد حکم) رجوع کردید. چنانکه جمله مطالب صعب و دشوار است. با این وصف انشاء و املاء حضرتعالی توام با جسارت و جرات است و این امر بسیار میمون و مبارک است (به خصوص در دوره کارشناسی) امیدوارم در سطوح و مراحل بالاتر حضور بیابید و توان و توش خود را محک بزنید.)

چرا یاد این خاطره افتادم؟ چون  این ترم بعد از حدود دوازده سال با ایشان هگل دارم. البته هنوز نرفته‌ام دانشگاه، اما درس‌های این ترم‌ام را دوست دارم. ارسطو، کانت، هگل و دکارت. بی‌اندازه خوشحالم که دوباره آمدم فلسفه، اگر فلسفه‌ی هنر می‌خواندم پشیمان می‌شدم. فلسفه‌ی محض چیز دیگری است. البته دانشگاه هنر و تحصیل در رشته‌ی فلسفه‌ی هنر، تجربه‌ی بی‌نظیری بود ولی برایم هیچ وقت جای فلسفه را نگرفت. قرار من در فلسفه بود.


پ.ن: به تحقیقم که نگاه می‌کردم کلی هم جینگولک بازی درآوردم، کاغذ‌های سورمه‌ای و نوشته‌های نقره‌ای و خلاصه کلی ذوق‌‌زده انجامش داده بودم انگار. 

No comments: