ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, February 06, 2015

روزی از راه آمدم اینجا، ساعتش را درست یادم نیست
دیدم انگار دوستت  دارم، علتش را درست یادم نیست
چشم من از همان نگاه نخست، با تو احساس آشنایی کرد
خنده‌ات حالت عجیبی داشت، حالتش را درست یادم نیست
آن شب از فکر تو میان نماز، بین آیات سوره‌ی توحید
لَم یَلِد را یَلِد و لم خواندم، رکعتش را درست یادم نیست
باورش سخت بود و ناممکن، که دلم بوی عاشقی می‌داد
پیش از این او همیشه تنها بود، مدتش را درست یادم نیست
مانده بود از تمام خاطره‌ها یک نفر در میان آیینه 
اسم او .............بود اما شهرتش را درست یادم نیست
خواب تو خواب هر شبم شده بود، راه تعبیر آن سرودن شعر 
یک غریبه همیشه پیش تو بود، صورتش را درست یادم نیست
عادت عشق دل شکستن بود و مرا عاشق نگاه تو کرد
واقعا او چه خوب می‌دانست عادتش را درست یادم نیست
عاقبت مرد بین آیینه، بی‌خبر رفت و در شبی گم شد
چون لیاقت نداشت یا اینکه، جرئتش را درست یادم نیست

مهرداد بابایی

No comments: