هیچ وقت با هم اختلاف اساسی نداشتیم جز در دو مورد که به نحو دیگری حلاش کردهایم بدون اینکه هیچ کدام از باورمان کوتاه بیاییم. گاهی فکر میکنم نقشی که زن یاسپرس در زندگی او داشته است مامانم در زندگی من داشته است، خداباوریام و خوشبینیام به مذهب، تنها به دلیل بزرگواری و فهمیدگی مامانم بوده است و اینکه همیشه به باورهای شخصیام احترام گذاشته است.
یاسپرس دربارهی همسرش مینویسد:« محرک نیرومند من در طرح مسائل مربوط به ایمان، همسرم بود که از اوایل عمر و بدون وقفهای مایهور در وفاداری به میراث خود، ایمان ارتودکس یهودی را در درون خویشتن به فلسفهورزی استوار بر کتاب عهد عتیق [یا تورات] مبدل کرده بود. زندگی وی سرشار از احساس هیبت و احترام به دین بود. هر جا که به دیانت بر میخورد، احترام میگذاشت. پدرم میگفت: «از وقتی گرترود پیش ما آمده است، عید ولادت مسیح هر سال مسیحیتر میشود.» این زندگی بدون جزمیات و شرایع که از کودکی [او] نفس پیامبران بنی اسرائیل به آن خورده بود، به راهنمایی قواعد اخلاقی تزلزلناپذیر مطلق پیش میرفت. من خویشتن را نزدیک به او احساس میکردم و قویدل شدم که آنچه را زیر حجاب عقل، ولو به حالت فعال پنهان بود، به سطح آگاه ضمیر بیاورم.»
بارها با خودم فکر کردم اگر یاسپرس تجربهی یک زن به شدت مذهبی اما گند دماغ و دگم را داشت و این همه زنش در کنار مذهبی بودنش بزرگوار و فهمیده و با اخلاق نبود، بیشک فلسفهاش راه دیگری را میرفت. همچنان که من... بیشک این همان چیزی است که ما به شدت کماش داریم احترام به باورهای یکدیگر، در اوج تفاوت.
در پایان هم از این عالم و از همین راه دور دست خانوم و آقاجان را در عالم دیگر میبوسم که چنین فرزندی تربیت کردهاند.
No comments:
Post a Comment