ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, February 02, 2015

کیفِ ویژه‌ی کلاس‌های فلسفه برای کودکان
که همه‌ی وسایل مورد نیازم  را در آن می‌گذارم. 
۶
کلاس فلسفه برای کودکان
دختران ۹ ساله، جلسه‌ی اول، ۱۳ بهمن ۹۳ دوشنبه

امروز اولین جلسه از کلاسی بود، که ادامه‌اش را گذاشته‌ام که با رای بچه‌ها باشد، یعنی اگر بچه‌ها رای بدهند این کلاس باشد، ادامه می‌دهم، نظر بچه‌ها بی‌اندازه برایم مهم است، معلم‌شان تردید داشت که پس از رفتن من از بچه‌ها رای‌گیری کند. با نگرانی پرسید اگر بچه‌ها رای بدهند که نیایی چه؟ یعنی ادامه ندهیم؟ گفتم کلاس‌های فلسفه برای کودکان یک کلاس داوطلبانه است، بچه‌ها باید دلشان بخواهد. این حرف‌ها را آخر کلاس با معلم‌شان زدیم پس از اول شروع می‌کنم و برمی‌گردم به ادمه‌ی این آخر.

من برای کلاسی دعوت شده بودم که دوشنبه‌ی گذشته با یک مربی دیگر اجرا شده بود و بچه‌ها به شدت ناراضی و ناخرسند بودند و این خودش کار من را خیلی سخت‌تر می‌کرد. وقتی تلفنی ماجرا را شنیدم فکر می‌کردم خیلی هم سخت نباشد اما به محض اینکه وارد کلاس شدم فهمیدم این کلاس دست‌کم تا چند جلسه‌ی اول عادی نخواهد بود. به محض ورودم وقتی معلم من را معرفی کرد بچه‌ها گفتند که دوست ندارند کتاب بخوانند به محض اینکه گفتم صندلی‌هایتان را دایره بچینید همه مقاومت کردند گفتم اشکال ندارد و رفتم پشت میز معلم و همه‌ی این اتفاق‌ها برای همان چند دقیقه نخست بود. بچه‌ها به معنای دقیق کلمه روی صندلی‌های خودشان ولو شده بودند و نارضایتی کامل داشتند. از داخل کیفم مقواهای رنگی را درآوردم و گفتم: خب شما باید اسم کوچک‌تان را روی مقوا بنویسید دوست دارید مقواهایتان چه رنگی باشد، بی‌درنگ عین دوازده نفر دور میزم جمع شدند و سروصدایشان بلند شد خانم من بنفش، من زرد من قرمز من نارنجی و بعد ماژیک دادم که خودشان اسم خودشان را بنویسند گفتند دلشان می‌خواهد فامیلی‌شان را هم بنویسند برای فامیلی‌ گفتم اشکال ندارد و باز رنگ مقواها را خودشان انتخاب کردند. تا اینجا خوب بود و اعتصاب یادشان رفته بود. بعد کسانی که اسم شناسنامه‌شان هم با اسم متداولشان تفاوت داشت اسم دوم خود را هم نوشتند. 

این مرحله که تمام شد، گفتم رای گیری می‌کنیم که دایره‌وار بنشینیم یا پشت سر هم، هشت نفر رای دادند که دایره وار بنشینیم . نشستیم. بعد داستان اسم‌ها را برایشان خواندم موقع خواندن داستان همه با دقت گوش می‌دادند. بعد خواستم دو دقیقه هر پرسشی به ذهنشان می‌رسد روی کاغذ بنویسند، چند نفری گفتند پرسش ندارند گفتم اشکال ندارد ولی فکر کنید شاید چیزی به ذهنتان رسید. بعد پرسش‌هایشان را خواندند. از زمان نوشتن پرسش‌ها دیگر روی صندلی‌هایشان نبودند، انرژی زیادی ازم بردند ولی بهشان حق می‌دادم با تجربه‌ی خوبی شروع نکرده بودند و من باید درکشان می‌کردم. 

اژدها از کجا آمد؟
فلاکت یعنی چه؟
گربه از کجا به ذهنش رسید اسمش را عوض کند؟
گربه از چه جنگلی گذشت؟ 
چرا گربه فکر می‌کرد قوی نیست؟
آیا موش از دیوار قوی‌تر است؟
اگر ابر قوی است چرا باد آن را برد؟
اندیشه یعنی چه؟

بچه‌ها اما بحث دوست نداشتند، نتوانستم هیچ پرسشی را به بحث بگذارم. یکی گفت خانم هفته‌ی پیش هم به ما دروغ گفت، گفت بازی می‌کنیم ولی نکرد. گفتم خب همین الان بازی می‌کنیم. به هلنا و زهرا گفتم بیایند جلوی کلاس، اسم‌هایشان را که به سینه‌هایشان زده بودم جا به جا کردم. از بچه‌ها پرسیدم آیا الان می‌شود گفت زهرا هلناست و هلنا زهراست؟ یکی گفت نه خانم حتی اسمشون عوض بشه شخصیتشون که عوض نمی‌شه. یکی دو تا موافق و مخالف گرفتم ولی جلسه‌ی نخست با پیش‌زمینه‌ی بدی که آنها از دوشنبه‌ی پیش داشتند سخت بود، چون یک کم که بحث‌ها جدی می‌شد پس می‌زدند. یک جای کار یکیشون داشت با یکی دیگر جدول ضرب کار می‌کرد که بتواند در کلاس ریاضی امتیاز بیست بگیرد. این وسط‌ها یک دختری دائم سر کیف من بود (کیفی که کیف وسایل کلاس‌های فلسفه برای کودکان است نه کولی‌‌ام) و از داخلش هر چه می‌خواست درمی‌آورد. در این آشفته بازار در ادامه‌ی همان تغییر اسم‌ها با هم یکی گفت: هلنا نمی‌تواند زهرا باشد چون زهرا را مادر خودش به دنیا آورده است و هلنا را هم مادر خودش. یکی دیگر گفت حتی اسم‌شان عوض شود شکل و قیافه و بدنشان که عوض نمی‌شود. 
از یک جایی به بعد احساس کردم بچه‌ها واقعا دل نمی‌دهند اما با توجه به اعتصاب اول کلاس یک ساعت بود که پابه‌پای من آمده بودند و این برای جلسه‌ی نخست نه تنها کافی که عالی بود. 
گفتم: بچه‌ها حس‌تان را به کلاس بنویسید، اسم‌تان پیش خودتون باشه اگر من هفته‌ی دیگر اومدم که استفاده می‌کنیم اگر نه که دیگر لازم نداریم. یکی دو نفر به حال التماس می‌گفتند دوباره بیایید اما بقیه سکوت بودند. 
ارزیابی پایان را که برایم بسیار مهم بود از بچه‌ها گرفتم که در ادامه می‌آورم
هلنا: امروز من خیلی بهم خوش گذشت ولی کمی هم بد گذشت به هیچ عنوان بازی مورد علاقه من را نکردید. نه تنها من بلکه همه.
ستایش: خیلی خیلی خوب داستان شنیدیم. اسم‌های خودمان را نوشتیم. من خیلی دوست داشتم اما بازی نکردیم. من این کار را دوست داشتم.
نیکا: این جلسه خیلی خوب نبود خیلی هم بد نبود.
سپیده: ما داستان گربه خواندیم و بازی مخالفی بازی کردیم.
زهرا: احساس خیلی خوبی داشتم و خیلی خوب بود و خیلی خوشحال بودم.
ربه‌کا: امروز این جلسه عالی بود.
آرتا: خیلی خوب بود. خانم [...] خیلی بد اخلاق بود. (آرتا اسم معلم دوشنبه‌ی پیش را اینجا نوشته بود.)
آیناز: من هیچ حسی ندارم.
ستایش ۲: از بسیار خوب، خوب بود، بدک نبود.
آتنا: من هیچ حسی نداشتم.
سونیا: امروز به‌ من خیلی خوش گذشت مخصوصن وقتی که داستان می‌خواندیم ولی بازی نکردیم. (سونیا یک قلب بزرگ هم برایم کشیده بود. )
درین: خیلی حوصله سر بر بود.

پس از کلاس با معلم‌شان صحبت کردم. صد در صد نا امید بود. چون تمام مدت بچه‌‌ها حتی دو دقیقه هم روی صندلی‌های خودشان نبودند. به معلم‌شان گفتم این خیلی طبیعی است و چهار پنج جلسه طول می‌کشد اصلا بچه‌ها قوانین کلاس را یاد بگیرند و آن را رعایت کنند. گفتم دو نکته درباره‌ی این بچه‌ها وجود دارد یکی اینکه آنها با یک تجربه‌ی بد شروع کردند و من نمی‌تواستم، آنها را اذیت کنم و دوم اینکه مدرسه‌ی شما یک جور غیر عادی دانش‌آموز محور است. تمام مدت شگفت‌زده بودم از حرکات و رفتارهای بچه‌ها. برای معلم توضیح دادم که وقتی من وارد کلاس شدم و مقاومت جدی بچه‌ها را دیدم باور نمی‌کردم یک ساعت بتوانیم با آنها کار کنیم. برایش توضیح دادم که تمام اینها طی ده تا پانزده جلسه درست می‌شود اما تاکید کردم از بچه‌ها رای‌گیری کند و بعد ادامه دهیم. گفتم اگر قرار باشد بچه‌ها به زور سر این کلاس‌ها باشند من کاری از پیش نخواهم برد. نگران بود بچه‌ها رای ندهند گفتم مربی را از شیوه سوا کنید. از آنها بپرسید با خود مربی موافقید؟ با شیوه‌اش مخالف؟ یا نه با شیوه موافقید با مربی مخالف؟ گفتم امروز هم این کار را نکنید. بگذارید یکی دو روزی از این کلاس فاصله بگیرند اگر ذهن‌شان را درگیر کرده باشد یا درباره‌اش فکر کرده باشند واقعی‌تر نظر می‌دهند. 

ارزیابی خودم: با توجه به پیشینه‌ی بچه‌ها از فلسفه برای کودکان و با توجه به اعتصاب‌شان در شروع کلاس، به نظرم کلاس خوبی بود. 



No comments: