ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, April 17, 2015

یکی از تمرین‌های کارگاه امروز این بود که باید حداکثر اسم سه نفر از بچه‌ها را می‌نوشتیم که فکر می‌کنیم دوست ما هستند، شرح مفصل‌اش را بعد می‌نویسم. نکته‌ی جالب این بود که خانمی به اسم راضیه اسم من را نوشته بود. تو دلم گفتم ما همش دو جلسه است همدیگر را دیدیم از کجا به این نتیجه رسیده است؟ بعد از کلاس راضیه بهم گفت که حدود ۹ ماه است وبلاگ من را می‌خواند، برای همین فکر کرده است ما می‌توانیم دوست باشیم. بعد هم گفت دوست‌داشتنی‌ترین نوشته‌ها برایش نوشته‌هایی است که درباره‌ی خانوم و آقاجان نوشته‌ام. وقتی این را گفت هُری دلم ریخت و باز یک عالمه‌‌ی بی‌انتها دلم برای خانوم و آقاجان تنگ شد که خوبی‌شان آن قدر ادامه دار است که من را به دیگری‌ها این چنین وصل می‌کند. 
خدا مادربزرگ راضیه را هم رحمت کند که مادربزرگش را همان‌قدر دوست دارد که من خانوم و آقاجان را دوست دارم.

۲۸ فروردین ۹۴ جمعه

No comments: