ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, April 14, 2015

امروز صبح، جلسه‌ی پنجم‌ کلاسم بود، فلسفه برای کودکان با دختران ۱۱ ساله، شرح‌اش را خواهم گذاشت، اما می‌خواهم از اتفاق‌های جالبی بنویسم که نشان می‌داد چقدر بچه‌ها با کلاس ارتباط برقرار کرده‌اند. کمی زود رسیدم نشسته بودم تا زمان کلاس رفتنم برسد یکی از بچه‌هایم هم به دلایلی بیرون از کلاس بود آمد کنارم نشست. بعد از سلام و احوالپرسی گفت خانم ما می‌خواهیم جلسه‌ی آخر دفتر خاطراتمان را بیاوریم که برای ما بنویسید، می‌خواهم شماره تلفن‌تان را هم بگیرم که هر وقت دلم برایتان تنگ شد، البته همیشه تنگ می‌شود، به شما زنگ بزنم. بعد هم گفت خانم ما داستان می‌نویسیم گفتم چقدر عالی، دفعه‌ی دیگر داستان‌هایت را برایم بیاور. همین دختر دوست داشتنی سر کلاس گفت خانم می‌شود از یک داستان پاورپوینت درست کنیم بیاوریم؟ گفتم حتما این کار را بکن.
اتفاق دیگر اینکه سر کلاس، سرگرم بحث بودیم که یکی دیگر از دخترها، از پشت سر آمد در گوشم گفت خانم دوست دارم... جا خوردم ولی به روی خودم نیاوردم  اما این همه انرژی مثبتِ رها شده در کلاس را دوست داشتم.  پایان کلاس هم یکی دیگر از دخترها پرسید خانم شما جایی غیراز مدرسه این کلاس‌ها را دارید؟ خیلی دلم می‌خواهد بیام، گفتم فعلا که ندارم اما بهت شماره می‌دهم، هر چند وقت یک بار پی‌گیری کن اگر خودم یا دوستانم کلاس را داشتیم بهت خبر می‌دهم. 

یکی از چیزهایی که روز نخست تا امروز دیدم و خیلی آزارم می‌دهد این است که معلم‌ها خیلی سر بچه‌ها داد می‌زنند. دائم با دعوا باهاشون صحبت می‌کنند. من شنیده بودم سال‌هاست دیگر خبری از تنبیه بدنی نیست اما ندیده بودم که جایش را خشونت کلامی گرفته است. نمی‌خواهم تعمیم بدهم و بگویم همه جا اینگونه است چون هنوز جای تجربه کردن هست ولی این یکی دو جایی که رفتم این قضیه بسیار رواج دارد. معلم‌های این مدرسه بسیار جوان هستند و من دلیل این همه داد و بیداد را نمی‌فهمم. روزهای نخست تصور می‌کردم صبح بچه‌ام را بوسیده‌ام و فرستادمش مدرسه و بعد دلم برای بچه‌ی نداشته‌ام سوخت از اینکه تا ظهر چقدر ممکن است پنهان و آشکار تحقیر شود.

۲۵ فروردین ۹۴ سه‌شنبه


No comments: