نکتهای دربارهی کلاسهای فلسفه برای کودکان و نوجوانان
خانمی که پایاننامهاش مربوط به فبک است و کلاسهایی که من میروم درواقع، برای پایاننامهی اوست، با من تماس گرفت و گفت اگر میشود کلاسها را دو روز در هفته بگذارید، چون بچهها پانزده روز نبودهاند میترسم یادشان رفته باشد. برایش توضیح دادم که بچهها قرار نیست چیزی را به خاطر بسپارند که بعد از یادشان برود. گفتم اگر قرار بود اینگونه باشد که تفاوتی بین کلاسهای فبک و سایر درسها نبود. درواقع، بچهها هر چه بهره، خودشان از این کلاسها ببرند همان برایشان کافی است و اتفاقا چون از جنس محفوظات نیست، هیچ وقت فراموش نمیکنند. درواقع، نتیجهی کند و کاو خودشان است.
برای نمونه، در کلاس دیروز، یکی از بچهها پرسید خانم کتابی که از رویش داستانها را میخوانید اسمش چیه؟ اسمش را و اسم انتشارات را برایش گفتم. گفت من از داستان آن پیرزن طمعکار که پیش از عید خواندیم خیلی خوشم آمد. خیلی به آن پیرزن طمعکار فکر کردم. من اگر پیش از عید، به شیوهی سنتی تعریف طمع و طمعکاری را میگفتم و از بچهها میخواستم حفظ کنند بیتردید یادشان میرفت، اما من تردید ندارم این بچه هر کجا در خانه، تلویزیون، میان دوستانش هر کجا رفتاری مشابه رفتار آن پیرزن ببیند میتواند بفهمد در عالم چه اتفاقی دارد میافتد.
در نهایت به آن خانم اطمینان دادم که با همین هفتهای یک جلسه هم، اگر قرار باشد به نتیجهای برسید و اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد بر فرض اینکه کلاسها درست و اصولی برگزار شود، آن اتفاق خواهد افتاد. امیدوارم به دنبال نتیجهی خاص از پیش تعیین شده نباشد. برای من، مهم نیست که بچهها به یک تعریف خاص از فلان مفهوم یا فلان رفتار برسند. اما مهم است که بعد از این کلاسها به این نتیجه برسند که میشود دربارهی هر داستانی که خوانده میشود، فکر کرد، پرسش مطرح کرد، ارزیابی کرد و به نتایج خودمان برسیم نه آنچه دیگریها به ما دیکته میکنند. اینگونه هیچگاه بچهها قوانین آنچه را خودشان به دست آوردهاند، زیر پا نمیگذارند.
No comments:
Post a Comment