برای اولین بار در زندگیم نتوانستم بنویسم. دفتر بردم برای دفترم اسم گذاشتم اما نشد که نشد. بعضی اتفاقها، بعضی دیدنیها، بعضی بودنها را هر چه دربارهاش بنویسی کمتر از چیزی است که دارد روی میدهد، از کمتر هم کمتر، آن قدر کمتر که شبیه هیچی ننوشتن است. جاهایی در عالم وجود دارد که با خودت فکر میکنی در دنیا هر خبری باشد اینجا خبرهای دیگری است خبرهایی که از جنس خبرهایی نیست که هر روز میبینی، میشنوی، میخوانی. بیشتر اوقات با بیشتر مجریها و خبرنگارهای صداوسیما مشکل داشتم و دارم (غیر از پنج، شش نفرشان) دلیلاش این است که عظمت برخی از اتفاقها را با خاک یکسان میکنند. نمیفهمم چرا فکر میکنند میتوانند با چند جمله و شعر حق مطلب را ادا کنند. کاش به شعر و جمله اکتفا کنند امان از وقتی که به بداهه گویی میافتند. از مجریها و خبرنگارها بگذرم، تمام حرفم این است که گاهی نمیشود، نوشت پس اگر نمیشود نوشت باید رهایش کرد،نباید نوشت، باید در پنهانیترین پستوی دلت که هیچ کس به آن دسترسی ندارد پنهانش کنی و گاهی خودت سری به آنجا بزنی تنهایی... در عالم سرزمینهایی هست شبیه جزیرههایی وسط اقیانوس که راه به هیچ کجای عالم ندارند و قانونهای نانوشتهی خودشان را دارند. نوشتن این قانونهای نانوشته کار من نیست اگر نانوشته است پس باید نانوشته بماند راستش، اعتراف میکنم برای نخستین بار در زندگیم من و قلم و دفترم سه تایی باهم کم آوردیم....
۱۷ آذر ۹۳ دوشنبه هفت و سی دقیقه شب
1 comment:
منم هیچ وقت نتونستم راجع بهش هیچی بنویسم. هیچوقت. V.
Post a Comment