ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, December 26, 2014

این بچه موقعی که آقای قائدی داشت درباره‌ی
تفاوت‌های کودک امروز و دیروز صحبت می‌کرد، از
آقای قائدی با موبایل مامانش عکس می‌گرفت
من دیر رسیدم بهش. اگر به موقع عکس گرفته بودم
عکس قشنگ‌تری می‌شد.
همایش بزرگ فلسفه برای کودکان، خانه‌ی فرهنگ فدک بخش ۲

صحبت‌های آقای قائدی در این همایش  دو بخش بود که بخش اول درباره‌ی این بود که معنای فلسفه در فلسفه برای کودکان چیست؟ که می‌توانید اینجا بخوانید. بخش دوم درباره‌ی این بود که کودک کیست؟
کودک کیه؟ این که ما در قرن ۲۱ به این نتیجه رسیدیم به کودکان فلسفه بگوییم یک معنایی داشته است. کودک هم معنای قدیم‌اش را ندارد. معنای کودک عوض شده است، آگاهی ما هم نسبت بهش عوض شده است. به فرم قدیم نمی‌شود باهاش برخورد کرد. قدیم کودک کار بوده، ضعیف بوده، شناخت روانشناسانه و جامعه‌شناسانه ازش نبوده، کودک فقط به این دلیل بود که قرار بود بزرگسال شود. برو درس بخون که حمال نشی این دیگر اوج بها دادن به آینده‌ی کودک بود. بهداشت تغییر کرده است خانواده‌ها کم فرزند می‌آوردند، تخت پادشاهی براشون می‌زنند. آیا ما می‌توانیم همان تربیت و انتظارات را داشته باشیم. کودکان رئس‌اند. با رئس چه کار می‌کنند؟ مشورت می‌کنند، گفت‌وگو می‌کنند، همراهی می‌کنند. ما رئس‌اش کردیم ولی نمی‌دانیم باهاش چی کار کنیم. این رئس درس نمی‌خونه، همه آرزو دارند دیپلم بگیره ولی نمی‌گیره. کل ذهنش پر شده از اینکه چرا باید درس بخونم؟ تو چی داری که بهش بگی؟ به بچه باید راه گفت‌وگو و تعامل را یاد داد وقتی در تعامل و گفت‌وگو قرار می‌گیری و دلایل‌اش را عرضه می‌کند اتفاقاتی در ذهنش می‌افتد . معنای کودک عوض شده است فرم متفاوتی از تربیت لازم است. اگر فضا دادی گفت‌وگو کند استدلال کند، مسئولیت حرف‌هایش را می‌پذیرد. اگر استدلال کرد و استدلالش از تو قوی‌تر بود و پذیرفتی لاجرم جو انسانی را برقرار می‌کنی. اگر تاوان استدلالش را هم داد بذار بده. باید کودک را به رسمیت بشناسیم. خود کودک را، ما قرار نیست بزرگسال تحویل بدهیم. باید کودکی کند بذار بازی کند. باید بدانیم کودکان چه خصلت‌هایی دارند، کودکان خصلت بزرگسالان را دارند، برای فیلسوف شدن باید کنجکاو بود و کودکان کنجکاو‌ هستند.
دومین ویژگی، پرسش است. اینها کودک‌اند ما به حساب نمی‌آوریم. اگر پرسش و پاسخ‌ها را ثبت و ضبط کنیم متفاوت از فیلسوفان نیست. افلاطون از منشا جهان می‌پرسد کودک هم می‌پرسد. کودک از مردن می‌پرسد، فیلسوفان هم می‌پرسند. ما باید فیلسوفی را در کودک رشد بدهیم.
چی در این برنامه هست؟
ما در فلسفه برای کودکان هیچ معلوماتی عرضه نمی‌کنیم. مهارت می‌دهیم، روش می‌دهیم. ما به‌جای اینکه ده تا پرسش بدهیم، مهارت پرسیدن می‌دهیم. مهارت گفت‌وگو کردن که خیلی هم مهم است. جامعه ما مشکلات اجتماعی دارد که مشکلات ما بزرگسالان است ما گفت‌وگو بلد نیستیم. قهر می‌کنیم. زن و شوهریم، یک چیزمون می‌شه. قهر می‌کنیم، آشتی می‌کنیم، قهر می‌کنیم و ... معلوم نمی‌شود آن دلیل چی شد؟ کش‌اش ندیم. هر کی می‌خواد فقط حرف  خودش را بزنه، مهارتی که خیلی جدی پی‌گیری می‌کنیم در این روش گوش کردن است. ما گوش نمی‌دیم. این چی گفت تو مخالفت کردی؟ او یک چیزی از اول تو کله‌اش بوده بعد حرف خودش را می‌زند و می‌رود. اگر این را در دانشگاه و دبیرستان بخواهیم انجام دهیم دشوار است تغییر رویه خیلی دشوار است از کودکی و پیش از دبستان شروع می‌کنیم. 
بچه‌ها در این شیوه مدام خود‌ارزیابی دارند. خود بچه‌ها ارزیابی کنندگان خودشان هستند.
به توانایی بچه‌ها توجه نمی‌شود. تو تا دیپلم چی بهش می‌دی؟ فضای گپ زدن بهش می‌دی؟ 
وضع دشواری است، کار آسانی نیست، زمان می‌خواهد ما از کف جامعه شروع می‌کنیم. ما معتقدیم فلسفه برای کودکان حتی به دروس مدرسه‌ای موجود هم کمک می‌کند. بچه‌ای که در کلاس علوم می‌نشیند پرسش‌های اساسی طرح می‌کند  مخالفت می‌کند درک عمیق‌تری از علوم به دست می‌آورد. ما این همه سال علوم می‌خوانیم روحیه‌ی علمی نداریم. این همه سال جغرافی می‌خوانیم تا می‌توانیم به محیط زیست آسیب می‌رسانیم. اگر بچه‌ها گفت‌وگو می‌کردند و معناها در کله‌شان شکل می‌‌گرفت، آن وقت کندن شاخه‌ی درخت انگار دارند از جون خودش می‌کنند. وقتی آدم ادعا می‌کند در گفت‌وگو، مسئولیت آن را هم می‌پذیرد. (درباره‌ی ادعا و مسئولیت پذیری آن حتما در پستی جداگانه مطلبی خواهم نوشت که برای خودم بسیار جالب بود همین جا با قرمز مشخص می‌کنم که یادم نرود بنویسم.) به ندریج ادعاهات جزو خودت می‌شود و ازش دفاع می‌کنی. به سه نوع تفکر توجه دارد، تفکر انتقادی بچه‌ها را پرورش می‌دهد، تفکر خلاق را در آنها رشد می‌دهد در عین حال بچه‌هایی مسئول و مراقب بار می‌‌آورد که می‌شود تفکر مراقبتی. خانواده می‌پرسد شاید پرسش‌های بچه‌ها ارزش‌های ما را ببرد زیر سوال. ما نمی‌گوییم بزنید همدیگر را له کنید در عین نقادی به رشد تفکر هم کمک می‌کند، کسی که نقد را خوب فهمیده باشد منظورش آزار و اذیت کسی نیست. 
از سوی دیگر چهار رویکرد را هم پی‌گیری می‌کند. کل‌اش بر پژوهش‌گری و کاوش‌گری اخلاقی استوار است. خیلی از ماها نگرانیم. حقیقتا به شیوه‌ی سنتی هم دیگر نمی‌شود این همه به در و دیوار زدیم این همه جمله‌ی خوب و نصیحت کارگر نیست. بچه اگر خودش به نتیجه رسید پایبند هم می‌شود. ما الان صدامون در نمی‌یاد با این همه معضل انگار همه چیز خوب است. کک‌مان هم نمی‌گزه. اگر کودکان به این نتیجه رسیدند که احترام به پدر و مادر باید دلیل داشته باشند. اگر فضا دادیم اگر گفتی یک کسی هم با شما مخالفت کرد شما باید دلیل داشته باشی روی مخالفت او بذاری. اینا انگار باباهاشون را دوست دارند شروع می‌کند به فکر کردن. نتایج تفکر منفی نیست. تمدن خودش اشتباهات را جبران کرده است. به ندرت در یک گفت‌وگوی عقلانی به این نتیجه می‌رسیم که دزدی خوب است. یکی از پیش‌فرض‌ها این است که بچه‌ها خوب‌اند و دنبال خوبی‌ها هستند.
ضرورت این کار
در گذشته چند فیلم در دسترس کودکان بود؟ امروزه عدد کارتون‌ها از میلیون گذشته است. بچه در معرض اطلاعات بی‌نهایت است. مگر می‌توانی یکی یکی‌اش را ببینی و بگویی این را ببین این را نبین با این دوست باش با این دوست نباش. باید ابزار را به خود بچه بدهی که داوری کند فکر کند چه تصمیمی خوب است کدام‌اش نیست. چه فیلمی بد است چه فیلمی خوب. گزار ه ندهید بچه باید بگوید از نظر خودش آدم خوب چه جور آدمی است. قوه‌ی داوری را به کودکان بدهیم چطور اشتباه ما اشکال ندارد اشتباه کودکان اشکال دارد؟ 


بعد آقای قائدی به پرسش‌ها پاسخ دادند و بعد از آن از مولود وفایی، آقای صمدی،  آزاد و من خواستند چند دقیقه‌ای درباره‌ی تجربه‌هایمان صحبت کنیم. من بعد از گفتن تجربه‌ام در پاسخ به خانمی که درباره‌ی بچه‌ی یکسال و نیم‌اش که هنوز زبان باز نکرده است تجربه‌ی  بچه‌ی آقای برادر را گفتم که وقتی بهش می‌گویم عمه بیا ملانصرالدین بخوانیم با همان زبان الکن و فقط با صوت چند صفحه از کتاب را می‌خواند ورق می‌زند بعد آخرش غش غش می‌خندد و از زور خنده می‌زند روی پایش. اوایل که ملانصرالدین خوانی یادش داده بودم چون زده بودم روی پای خودم می‌خواند و می‌خندید و می‌زد روی پای من. نا گفته پیداست که این بچه دارد تقلید می‌کند اما اسم ملانصرالدین برایش آشناست و می‌فهمد ارتباطی بین این اسم با کتاب و خنده وجود دارد. این بچه‌، بچه‌ی من نیست که بتوانم شبانه روز باهاش سرو کله بزنم و اجازه هم ندارم در شیوه و روش پدر و مادرش هر گونه که فکر می‌کنند دخالت کنم اما در حد همین دو سه ساعت در هفته که می‌بینمش دلم می‌خواهد هیچ وقت شعر یک توپ دارم قلقلیه را یاد نگیرد. به نظر با بچه‌های زیر سه سال در قالب بازی‌های کودکانه نه مثلا یاد دادن و آموزش پایتخت کشورها و چیزهایی از این دست می‌توانیم بچه‌ها را برای سه سال به بعد که می‌شود آنها را با فلسفه برای کودکان پیوند داد آماده کرد. 

این هم ارزیابی خودم از تمام دیده‌ها و شنیده‌هایم تا این ساعت که پای مانیتور نشستم و تایپ می‌کنم: در برابر کودکان صبور باشیم خیلی صبور...

No comments: