ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, December 16, 2014

مریضی خوب نیست، اما تب کردن را دوست دارم. درست است که تب می‌گوید در بدنت خبرهای خوبی نیست به دادش برس، اما یک جوری مظلوم‌ات می‌کند که خودت هم دلت برای خودت می‌سوزد. یک حسی دارد که بی‌خیال خوب و بد عالم می‌شوی و فقط نگاه می‌کنی یک تجربه‌ی وجودی است انگار ذره ذره به مرزهای بودنت نزدیک می‌شوی و این نزدیکی را با همه‌ی وجودت درک می‌کنی. دیروز خوبِ خوب بودم هیچ چیزم نبود صحیح و سالم و سرحال، از صبح با حال خوبی بیدار نشدم و تب دارم، آن قدرها بالا نیست که زمین‌گیرم کند اما آن قدر‌ها هست که خودم را تعطیل کرده است و شده‌ام تماشگر عالم. هر فعالیتی را فقط ده تا پانزده دقیقه می‌توانم انجام دهم بعد رهایش می‌کنم، تا اینجای روز به درمان‌های خانگی دل خوش کرده‌ام، شاید تا شب رهایم کرد. 

No comments: