چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم...
ما اجازه نمیدهیم کیفیت فناپذیری حیات بیمعنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگیمان.
برگ
Thursday, July 31, 2014
Monday, July 28, 2014
یکی از
کتابهایی که در این آشفته بازارِ شکستهنویسی، در رسانهها، شبکههای اجتماعی،
پیامکها، گفتوگوهای داستانی و... میتواند یاریبهر همهی ما در درستنویسی باشد،
کتاب «اصول شکستهنویسی» آقای علی صلحجو است. این کتاب کم حجم اما بسیار پر فایده
است. خواندنش را به همه، به ویژه دوستانی توصیه میکنم که به زبان فارسی علاقهی
ویژه دارند. دو نقل قول زیر از این کتاب هستند؛
«فک، چقد،
یه، امرو، چن، نودون، نع، ظر، توئون، مث، وخ. اینها صورت شکسته واژههایی است که
ممکن است برخی از خوانندگان آنها را در نوشتههای گفتوگویی دیده باشند. به نظر
من، هیچیکاز این واژهها، با این هیئت، در حافظه بصری ما وجود ندارد و، به همین
علت، بعید است کسی بتواند، در نگاه اول، حتی با در نظر گرفتن بافت کلام، آنها را
تشخیص دهد. فکر، چقدر، یک، امروز، چند، ناودان، نه (با تاکید)، ظهر، تاوان، مثل و
وقت صورت ناشکسته این کلمههاست.» (صلحجو، ۱۳۹۱: ۴-۵)
«موضوع
این است که ما، علاوهبر حافظه صوتی، حافظه تصویری از واژهها داریم و اگر کسی این
حافظه را دستکاری کند، در خواندن دچار مشکل میشویم. کسانی که صورت ظاهر واژهها
را، به قصد کمک به خواننده در خواندن، تغییر میدهند باید به این نکته واقف
باشند.» (همان:۵)
درواقع،
خوانندهی حرفهای و کتاب خوان اگر لازم باشد ناخودآگاه، یک را اگرچه یک میبیند یه
میخواند، به عنوان نمونه، اصطلاح «یک قل دو قل»، نیازی نیست که یه قل نوشته شود
چراکه در هنگام خواندن شکسته خوانده میشود حتی اگر شکسته نوشته نشود اما شکسته
نوشتنش حافظهی تصویری خواننده را دستکاری میکند.
منبع:
اصول شکستهنویسی، راهنمای شکستن واژهها در گفتوگوهای داستانی، علی صلح جو،
نشر مرکز ۱۳۹۱، چاپ اول
Sunday, July 27, 2014
دعای مادر
اگر بخواهم دستخطهای مامان را جمع کنم و همه را با هم صحافی کنم میشود یک مفاتیح، مامان به دعا خیلی اعتقاد دارد، به اینکه دعا حتی اگر اجابت هم نشود سپر بلاست، به اینکه دعا بلاگردان است، به اینکه دعا سرنوشت قطعی آدم را تغییر میدهد. سوای از این باورها حس خوبی است آدم در دعای کسی باشد. بهویژه در دعای مادر. استاد زبانم میگفت آدمها یا در یاد کسی هستند یا در خاطره کسی یا در دعای کسی و چه خوب که آدم در دعای کسی باشد.
برای همهی مامانهایی که هستند آرزوی سلامتی و عاقبت به خیری میکنم و برای مامانهایی که از دنیا رفتهاند طلب آمرزش و مغفرت. از مامانهایتان بخواهید بسیار برایتان دعا کنند حتی اگر به دعا اعتقاد ندارید، حتی اگر هیچ دین و آیینی ندارید. دعای مادر دعای اجابتشده، است.
Tuesday, July 22, 2014
Monday, July 21, 2014
در تمام شبانه روز یک بار هم گوشیم زنگ نمیخورد یعنی اگر بخواهی میانگین بگیری از بس که تعداد زنگها کم است میانگیناش میشود هیچ، یعنی اگر فراموش کنم سر کلاس بیصدا کنم مشکلی پیش نمیآید بیصدایِ خدایی است حالا کافی است یک چند ساعتی گوشیم را خاموش کنم روشن که میکنم: شما دو تماس بی پاسخ از این شماره در ساعت ۱۲ دارید شما سه تماس بیپاسخ از این شماره در ساعت ۱۰ دارید شما یک تماس بیپاسخ از فلان شماره در ساعت ۱۱ دارید. گوشیم را که خاموش می کنم گوش آدم ها صدا میکند!
Sunday, July 20, 2014
Saturday, July 19, 2014
اجازه
بدهید بهتون بگم که سختترین و جانکاهتر از مردن با موشکهای اسرائیل چیه؟ سختتر
اینِ که تلفن زنگ بزنه، تلفنهای اتوماتیک ارتش اسرائیل باشه که ازتون میخواد
خونه و زندگیتون را ترک کنید، چون در ده دقیقه بمباران میشه! تصور کنید! ده
دقیقه! و بعد همهی تاریخچهی زندگی شما روی زمین پاک شود! هدایایی که گرفتی، عکس
بستگان، و بچهها (مرده یا زنده)... دلبستگیهات... صندلیت! کتابهات، مجموعه شعری
که تازه خوندی... نامه خواهر تبعیدیت، یادگاری عشقات، بوی تخت، یاسمینهایی که از
پنجرهی اتاقت آویزون هستن، گیرهی موهای دخترت، لباسها، سجاده، طلاهای زنت، پساندازت...
تصور کن! همهی اینها به آنی از جلوی چشمت میگذره! بعد میری سراغ جعبهی فلزی
کهنهای که توش شناسنامهات را گذاشتی و از خونهات میری که هزار بار بمیری و
زنده شی یا تصمیم میگیری که بمونی و یک بار برای همیشه بمیری.
متن از آنماری
یاسر، فیلمساز فلسطینی، برگردان علی همدانی
Thursday, July 17, 2014
خونهی دل
(۳)
خونه حرمت
داره عزیز دل، مبادا هر کسی در زد ببریاش توی پستوی دلت، راستی تا حالا نگاه کردی
که آدمها چه طوری توی خونهي دلت راه پیدا میکنند؟ تا حالا از عاشقات طلب جون
کردی؟ که بدونی چقدر حاضرِ برات مایه بذارِ که بتونی بسنجی بهایی که تو واسه عشقت
پرداخت میکنی و جایی که توی خونهی دلت بهش اختصاص دادی چقدر درست و حساب شده
است، تا حالا به خونهی دلت نگاه کردی؟ همه جاش را میشناسی؟ میدونی هر آدمی تا
کجای دلت اومده؟ میدونی خونهي دلت اصلا چه شکلی است؟ میدونی هر کسی را تا کجا
باید برد؟ ممکنِ یادت رفته باشه و یک کسانی یک گوشههایی از خونهی دلت جا مونده
باشند، مثل یک زندانیِ فراموش شده که خاطرهاش هم پوسیده و کرم گذاشته، تا حالا
خونهي دلت و دیدی؟ نکنه شکل کاروانسرا باشه؟ محل عبور ومرور همهي آدمها یا شاید همهي دلت پستو شده
هر کی از راه میرسه هرتی میپره اون تو؟ شاید هم کلید خونهي دلت دست یک نفر
مونده که درش را سالهاست فقل کرده و حتی
نمیذاره خودت به دلت سر بزنی، کلید خونهي دلت کجاست؟ چند وقتِ که بهش سرک
نکشیدی؟ شاید درختاش، گلهای حیاطاش، خشک شده باشند، شاید دیوارش ترک خورده
باشه، شاید اتاقهاش مرمت بخواهند، شاید نیاز به رنگ و جلا داشته باشه، شاید نیاز
داره یک غریبه در خانه را بزنه، راستی چند وقتِ صدای در زدن کسی را نشنیدی؟ گوش کن
انگار یکی دارد در میزنه، این انتخابِ تو است که تا کجای حریم دلت راهش بدی، برو،
برو از پشت در نگاه کن از توی چشمی، شاید خودشِ!
شهره لرستانی
در
نهانخانهی دل تویی تو
جان و
جانانهی دل تویی تو
رمز
شیدایی امید منی
نای
مستانهی دل، تویی تو
نازنین تا
که من با تو هستم
از می
عاشقیها مستِ مستم
Wednesday, July 16, 2014
خوداصلاحی،
هدف مهم فلسفه برای کودکان
امروز مصاحبهای
را با دکتر محمود سریعالقلم میخواندم که بخشی از آن بسیار برایم جالب توجه بود و
به نظرم ارتباط تنگاتنگی با اهداف فلسفه برای کودک دارد. ایشان در جایی از صحبتهایشان
گفتهاند: «آقای کاربیلت وزیر امور خارجه سوئد به قدری آرام، بیتکلف، بیافاده و
اخلاقی رفتار میکرد که گویی اصول کافی ما را دهها بار خوانده است. او نه محافظ
داشت نه منشی نه کسی که کیف او را بردارد و نه خبرنگاران به دنبال او میدویدند،
من طی مدتی که او را میشناسم که وی فردی
کنجکاو است مرتب سوال میکند و در پی یادگیری است، یکبار در مورد دموکراسی در مصر
صحبت میکردیم، نحوهی سوال کردن او خیلی جالب بود. او میگفت من چند نظر دارم که
میخواهم آنها را محک بزنم و ببینم تا چه میزان به حقیقت فکر میکنم. ما چند وزیر
در فرهنگ خودمان میشناسیم که حتی در نا خودآگاه خود حس کنند که میتوانند از
دیگران بیاموزند و سوال کنند؟ من، به شدت هم بهعنوان یک ایرانی و هم بهعنوان یک
مسلمان اعتقاد دارم که اخلاق و مدنیت انسان به مراتب مهمتر از مواضع سیاسی اوست. مواضع
سیاسی سیال هستند و با دانش بیشتر و قابلیت بهتر شدن و دقیقتر شدن را دارند ولی
مدنیت و اخلاق انسان به مراتب بنیادیتر است. اگر شما دقت و تجربه کنید در جلساتی
که در کشور ما تشکیل میشود افراد بیشتر اظهار نظر میکنند تا سوال.»(گفتوگو از
خبرنگار سیاسی ایسنا: محسن فرامرزی)
در این
نقل قول از آقای سریعالقلم به نکات کلیدی اشاره شده است که به نظر میرسد یکی از
راه حلهایش پرورش نسلی است که جسارت پرسیدن داشته باشند و بلد باشند پرسشهای خوب
بپرسند، پرسشهای به جا بپرسند، و نگاه نقادانه، ابتدا به افکار خودشان و بعد به
افکار دیگران داشته باشند. فلسفه برای کودک این امکان را فراهم میکند که نسلی
پرورش پیدا کنند که به قول جناب سریعالقلم به گونهای جالب کنجکاو باشند و
بپرسند.
من نمیدانم
منتقدین فلسفه برای کودک چگونه دربارهی این برنامه فکر میکنند اما در حد توان و
سواد خودم، میخواهم بگویم فلسفه برای کودک، آموختن افلاتون و ارسطو به زبان ساده
نیست، شیوهی درست فکر کردن، فکر کردنی نقادانه با احترام به دیگریها است، به این
معنا کودک یاد میگیرد اگر با باور کسی موافق نیست یا نقدی یا سخنی مخالف با آن
باورها دارد به خود شخص حمله نکند بلکه دربارهي باورهای او صحبت کند و شخص را به
صفت نامناسبی وصف نکند. این شیوهي آموزش به کودک یاد میدهد وقتی پرسشی مطرح میشود
او نباید لزوما و بلافاصله لب به سخن بگشاید و نظریهپردازی کند میتواند دربارهاش
فکر کند اگر جایی از آن ابهام دارد بپرسد و باز هم بپرسد تا دقیق و شفاف بفهمد
منظور شخص مقابلش چیست. در حلقههای کندوکاو، کودک وقتی نظری میدهد به مرور و با
نظر بچههای دیگر خودش به این نتیجه میرسد که نظرش بهرهای از حقیقت دارد یا
ندارد. درواقع، کودک در این حلقهها علاوهبر اینکه یاد میگیرد به شیوهی درست و
منطقی فکر کند و پرسشهای معقول مطرح کند، به یک خوداصلاحی دربارهی خودش هم میرسد
که در رفتارش با افراد اجتماع تاثیر مستقیم و بیواسطه دارد. درواقع، احترام به
دیگران، رعایت حقوق دیگران، حقوق شهروندی، قانونمندی تا جایی برای کودک درونی میشود
که به مرور زمان دیگر نیاز نیست از بیرون خطکش روی دستش زده تا فردی مبادی آداب و
اخلاقی شود. این نوع آموزش، اگر بهدرستی و به دست افراد با سواد در این حوزه اجرا
شود، جوانی را تحویل اجتماع میدهد که وزیر و وکیل و نماینده و هر سمتی که در جامعه
برعهدهاش گذاشته شود بر پایهی احترام به دیگران و خوب شنیدن و گفتاشنود و تفکر
نقادانه خواهد بود، در ایدهآلترین شکلاش دموکراسی شکل خواهد گرفت که از درون
تک تک افراد جامعه پدید آمده است، بدون زور و تنبیه و محرکهای بیرونی.
پینوشت:
آسیب جدی فلسفه برای کودک در ایران اعتماد به نفس آدمهای کمسواد و بیسواد در
این حوزه است، ایشان با اعتماد به نفس بالا و بدون ذرهای ترس از اینکه مخاطبان
آنان کودکان هستند و در این زمینه باید حساستر بود این طرح را پیاده میکنند.
موردی را سراغ دارم که در سال هشتادوپنج با یک بار آمدن به پژوهشگاه علوم انسانی و
شرکت در جلسهای که معرفی این شیوه بود دیگر نیامد و بلافاصله به سراغ کار عملی آن
رفت. به قول دکتر هدایتی آدمهایی هستند که هفت هشت مورد ویژگیهای برنامهی فبک
را میخوانند و با همان حلقهی کندوکاو تشکیل میدهند. واقعا اگر کسی به این حوزه علاقهمند است تا میتواند در این زمینه مطالعه کند و پایههای
نظری خود را محکم کند چون بعد از باور عمیق به این برنامه و باور توانایی کودکان،
سواد و علم دربارهي آن نیز بسیار قابل توجه است. دست کم نگیرید.
Tuesday, July 15, 2014
خونهی دل
(۲)
دلا یاران
سه قسمند ار بدانی
زبانیاند
و نانیاند و جانی
به نانی
نان بده از در برانش
زبانی را
بخوان با مهربانی
به جانی
جان بده گر میتوانی
خانه را من
روفتم از نیک و بد خانهام
پر گشت از نور احد
راستی
یادم رفت بگم، آلبومهای عکسات را، خاطرات قدیمیات را، تمام خرده ریزهات را،
همینطور آدمهای اضافی زندگیت را باید ببری زیرزمین، جای اونا زیرزمینِ، هیچ چیز
بهتر از این نیست که از همین لحظهی حال شروع کنی و هیچ پیشینهای نداشته باشی،
درست مثل اینکه همین الان متولد شدی، این چیزهای اضافی مثل اسباب و اثاثیهی اضافی
میمانند، اونا را از خودت دور کن، گذشتهها گذشته، باید از چشم دور باشند، هر کسی
را که نخواستی، هر کسی که آزارت میداد، هر کسی که قدرات را نمیدونست، هر کسی که
نگهات داشت و نذاشت رشد کنی، اونا را بفرست توی انباری دلت، تو بایگانی، تو زیرزمین،
بعضی آدمها فقط یک عکساند یا یک تصویر یا یک مجسمه، اونا را بذار تو گلخونه،
اونجا جای نگهداری از اوناییِ که یک فقط تصویر زیبان و زمانی روی تو تاثیر
گذاشتند اما حالا هیچ محتوای در جریانی توی زندگی تو ندارند، اما عزیز دل یادت
باشه، یک جای خونه مال خودتِ، اختصاصیِ وجود نازنین خودت، اونجا خلوتترین جای
عالمِ، پستوی خونه، پستو جاییِ که فقط خودت اجازه داری به اونجا سرک بکشی، جای نگهداری
باورهای عمیق و دریافتهای مهمِ زندگیتِ، یک جور مخفیگاهِ خونه است، اونجا میتونی
عشقات را هم مخفی کنی، پنهانیترین چیزی که هر کس برای خودش دارد، اما میتونی
اون کسی را که مثل هیچ کس نیست و قرار هم نیست جاش و با کسی عوض کنه گاهی ببری توی
پستو...
Sunday, July 13, 2014
از قدیم
گفتند
کاش
معشوقه ز عاشق طلب جان میکرد
تا که هر
بیسروپایی نشود یار کسی
خونه یک
در داره، یک در بزرگ، میدونی واسه چی؟ واسه اینکه هر کسی نیاد توش، آخه اونجا
حریم امنِ، پشت درش قفل و کلون داره و اونا همون معیارهای ما واسه ورود اشخاصاند،
ما اونا را بستیم تا هر کسی نتونه بیاد توی این حریم خصوصی، آخه خونه، خونهی دلِ،
تازه روی درش دقالباب داره که کسی که میخواد بیاد تو اعلام حضور کنه، اجازه
بگیره، واسه بچهها یک جور، واسه بزرگترها یک جور، مردها یک جور، زنها یک جور،
دقالبابهای مختلف، خیلی مهمِ که کی پشت در خونهی دلِ ماست. هرکسی دقالباب خودش
را داره که تو بسنجی که اگر صلاح دونستی بری پشت در و باهاش حرف بزنی آخه لازم
نیست در و به روی هر کسی باز کنی، این در حرمت داره، هر کسی نباید بتونه به این
راحتی پاش و بذاره توی خونهي دلت، حالا گیریم در و وا کردی و کسی را راه دادی
اولین جا بعد از در دالونه، تاریک بلند و طولانی که طرف با خودش خلوت کنه، مرور
کنه که کیِ و واسه چی پاش و گذاشته تو خونهی دل تو، راهش طولانیِ که خوب فکرهاشو
بکنه، تاریکِ که مجذوب اطراف نشه و بیخود اطراق نکنه، خلاصه اگر طرف خیلی آدم
حسابی باشه تازه باید بیاریش توی هشتی، هشتی یک جای بازِ بین دالون و حیاط که
اونایی که کمی قابل اعتماداند مینشینند توی هشتی و پذیرایی میشوند، اونجا جای
کساییِ که میخوای چند دقیقه توی خونهی دلت اطراق کنند و بعد دمشون را بذارند روی
کولشون و فلنگ آشنایی را ببندند، اگر یکی در زد و اومد تو دالون و از هشتی هم گذشت
و تو دیدی گنجایش داره، خُب بیارش توی حیاط، بنشانش لب حوض، دم پاشویه، به این نیت
که پاهاش و از قدمهای قبلی که بی تو برداشته بشورِ و این بار نیت کنه که فقط قدم
تو خونهی دل تو بذاره، شاید هم لب اون حوض وضو بگیره و خدا را چه دیدی وضو بگیره
و صورت و دستش را متبرک کنه به این نیت که دیگر جز تو نخواد و جز تو نبینه، اگر
وضو گرفت لازم نیست روی تخت چوبی توی حیاط ازش پذیرایی کنی، برو عزیزم، برو دستش
را بگیر، از پلههای عمارت بیارش بالا، ببرش تو اتاق پنج دری، پنج در به نیت پنج
تن، اونجا میشه از آدم حسابیها پذیرایی کرد، اونایی که قرارِ یک عمر با تو رفت و
آمد داشته باشند، اونجا میتونی با تمام احترام و آداب و رسوم، گرم و مهربون ازش
پذیرایی کنی...
شهره لرستانی
Friday, July 11, 2014
Thursday, July 10, 2014
در تمام سالهای تحصیلم یاد ندارم برای نمره به اصطلاح رایج خر خوانی کرده باشم، هیچ وقت چاپلوسی هیچ استاد و معلمی را نکردهام مگر بعد از اینکه نمرهام را گرفتهام و دیگر بحث درس و نمره نبوده است، تازه چاپلوسی هم نبوده است اگر واقعا معلم یا استادی در زندگیم تاثیرگذار بوده است به حق از او تعریف کردهام یا چیزهایی دربارهاش نوشتهام. تعریف کردنی که دیگر پای نمره در میان نباشد به دل خودم هم بیشتر مینشیند. از اینکه آخر بشوم واهمهای ندارم اما از اینکه دمدمهای مرگم حس کنم هیچی نشدهام و هیچ چیزی از خودم بهجا نگذاشتهام و در خاطرهی هیچ کس نخواهم ماند خیلی میترسم. من میتوانم کمترین نمرهی کلاس را بگیرم اما امیدوارانه به سمت آیندهام قدم بردارم. من میتوانم نفر آخر شوم و یک چای برای خودم بریزم و پایم را روی پایم بیندازم و زندگینامهی کسانی را بخوانم که همه فکر میکردند هیچی نیستند اما برای خودشان کسی شدند و بعد با این رویا آرام بخوابم...
۱۳۹۳/۴/۲۰ پنج شنبه برای ثبت در تاریخ
پرسشی اخلاقی و عشقولانه
هر چند وقت یک بار خاله سوسکه را یاد میکنم. یکبار از دوستی پرسیدم از ازدواجات راضی هستی؟ چون به نظرم میاومد شوهرش عصبی است گفت آره خیلی! و ادامه داد من فکر میکردم آدم ازدواج کنه باید کتک بخوره ولی شوهر من دست بزن نداره، عصبانی میشه فحش میده و داد و بیداد میکنه و در این حدش به نظرش طبیعی میآمد. خب دوست من هم شبیه خاله سوسکه مسلم گرفته بود که اگر مرد عصبانی بشه میزنه ولی حالا با چی زدنش مهم است.
من نمیدانم الان چند درصد مردها به نسبت قدیم دست بزن دارند چون دست کم در فامیل با همهی کم و زیادش ازدواج جوانها موفق بوده است و در بالا بردن آمار طلاق سهمی نداشتهایم. اما به جنبهای از پرسش خاله سوسکه فکر میکنم که هیچ وقت فکر نکرده بودم. اینکه در اوقات خوشی و خرمی که همه خوش و خرماند و مشکلی هم نیست و فضا، فضایی عشقولانه است. اما در عصبانیت هم اگر عاشق ماندی شرط است به این معنا که خشمگین شوی ولی بدون کینه، بعضی آدمها وقتی از دستت عصبانی میشوند چنان بغض و کینهای دارند که از چشمهایشان هم میزند بیرون، اما بعضی آدمها عصبانی که میشوند حس نمیکنی ازت متنفر هم هستند. کش هم نمیدهند و کینه هم نمیکنند و یک جر و بحثی میشود و تمام میشود و میرود پی کارش. درواقع، خاطرخواههای خاله سوسکه از آنهایی هستند که وقتی عصبانی میشوند نمیتوانند حساب عاشق بودنشان را از عصبانی بودنشان سوا کنند.
اگر از دستم ناراحت بشی من و با چی میزنی؟ یعنی دلت تا کجا میتونه باهام مهربون بمونه؟ یعنی حساب دلت از حساب خشمات سواست؟
پست مرتبط: باور سوسک سیاه دلبر
یک پست مرتبط دیگر:اگه من زنت بشم من و با چی میزنی؟
Labels:
ادبیات و شعر,
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاه من,
نیم نگاهی به خودم
این صحنهای را که میخواهم توصیف کنم در مترو زیاد دیدهام. خانمی با عجله وارد قطار میشود بعد بیتوجه به پشتسرش که یک جای خالی برای نشستن است چشم میگرداند به دور و برش که جای خالی برای نشستن پیدا کند گاهی حتی با کوچکترین حرکت مسافران یا نیمخیز شدنشان چند قدمی هم برمیدارد. اما خانمی که پشت سرش کنار همان صندلی خالی است آرام میزند پشتش و با لبخند میگوید بنشین. این روزها و شبها که چشمهایم دو دو میزنند و در دورترین افقها جستوجو میکنند دلم میخواهد خدا آرام بزند پشتم و بگوید بنشین، همینجا بنشین!
Labels:
...پس هستم...,
خدا هست,
خود-نوشت,
نیم نگاه من,
نیم نگاهی به خودم
Tuesday, July 08, 2014
آخرین بار یک سکهی پنج تومانی زرد دادم و سوارش شدم. در راه برگشت از مدرسه و به اصرار دوستهایم. اما بیشتر از لذت بردن خجالت کشیدم چون سوم دبستان بودم و فکر میکردم خیلی بزرگ شدهام برای سوار شدناش، چقدر خیلی بزرگم کوچولو بوده است.
پینوشت: الان که فکرش را میکنم پنج تومان هم خیلی زیاد بوده است شاید چند نفری با هم پنج تومان داده بودیم.
Monday, July 07, 2014
در آغاز کلمه بود، کلمه نزد خدا بود، کلمه خدا بود
واژهها، فرد اند و با هم و به کمک هم جماعتی میشوند که میتوانند روحت را مچاله کنند یا از هر سمت و سویی کش دهند. شاید اینکه ما کسانی را پس میزنیم که فال بد میزنند تاثیر رفتار واژههاست بر روی ما. واژهها فقط واژه نیستند، واژهها حال ما را خوب میکنند، حالمان را بدتر میکنند، حالمان را میگیرند، حالمان را خوش میکنند. ما شبیه واژهها میشویم حتی به لحاظ جسمی و ظاهری! در یک اخبار علمی فرهنگی شنیدم که توهین و تحقیر بیش از اندازهی یک نفر باعث میشود او زانو درد بگیرد، یک روانپزشک در یک برنامه تلویزیونی میگفت از نظر ما غر زدن نوعی از کتک زدن است. شاید اگر به صورت یک تحقیق جدی به دنبالش برویم موارد خیلی بیشتری از تاثیر کلام بر جسم پیدا کنیم. امشب فکر میکردم همانطور که ما شبیه خودمان هستیم نه شبیه دیگریها، واژهها هم شبیه خودشان هستند برای نمونه، واژهی عصبانیت عصبانی است و به مرور تو را هم عصبانی میکند.
Saturday, July 05, 2014
چهاردهم تیر هزاروسیصدو نودوسه شنبه شب
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
حافظ...حافظ.... حافظ.......
Thursday, July 03, 2014
دستپختهای دوست نازنینم ملی هیلمن
وبلاگ دوستم نازنینم، ملی هیلمن، دستور پخت غذاهایی است که خودش درست میکند و عکسهایش را هم میگذارد. درست است که به پیوندهایم اضافهاش کردهام اما آن قدر وبلاگاش رنگی و خوشمزه بود که دلم نیامد پستی جداگانه به آن اختصاص ندهم.
منم همین طور
«با بازوهای آویزان همینطور مینشینم و یا با
بیشوقی چند کلمه چیز مینویسم؛ خمیازه میکشم، منتظرم شب بیاید. هوا که تاریک
بشود، من و اشیا از برزخ بیرون خواهیم آمد.» (ص ۸۳)
تهوع، ژان
پل سارتر، برگردان امیر جلال الدین اعلم، نشر نیلوفر، چاپ دوم ۱۳۶۵
شما هم عادت دارید شبها قبل از خواب چند
صفحهای کتاب بخوانید یا ترجیح میدهید آخر هفتهها همراه یک فنجون قهوه کتاب مورد
علاقهتون را بگیرید دستتون؟
کتابهاتون را چطور مرتب میکنید؟ کتابخونهتون از روی اسم نویسندهها چیده شده است یا هرکتابی را هرجا دوست داشتید گذاشتید؟
کتابهاتون را چطور مرتب میکنید؟ کتابخونهتون از روی اسم نویسندهها چیده شده است یا هرکتابی را هرجا دوست داشتید گذاشتید؟
ما در نوگام دوست داریم بدونیم عادتهای کتابخونی شما چیه؟ میدونیم که آمار ضد و نقیضی در مورد میزان مطالعه در ایران وجود دارد. ما نمیخوایم وارد این بحث بشیم ولی علاقهمندیم ببینیم اونهایی که کتاب دوست دارند و کتاب می خوانند چه عادتهایی دارند.
برای فهمیدن این مسئله هم اگر نظرسنجی کوتاه یک دقیقهای زیر را پر کنید کافی است. صد
البته نتیجه را همینجا با شما به اشتراک میگذاریم.
Wednesday, July 02, 2014
فراخوان گروه فبك پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
گروه فلسفه
برای كودكان(فبك) پژوهشگاه
علوم انساني و مطالعات فرهنگي در راستای نشر صحيح و علمي برنامه «فلسفه برای
كودكان» در ميان علاقمندان به اين برنامه، اولين سهشنبه هر ماه را به نشستهای
علمي و عملی در اين زمينه اختصاص داده است. تا كنون شش نشست از اين سلسله نشستهای
تخصصي با استقبال گرم مخاطبان اين حوزه برگزار شده است. با عنايت به رويكرد
خردورزی مشاركتي و آشنايي هرچه بيشتر با مجموعه فعالان اين حوزه در سراسر كشور از
تمامي استادها، فعالان و پژوهشگرانی كه درزمينهی برنامهی فلسفه برای كودكان صاحب
ايده، تجارب عملی و دستاوردهای علمي پژوهشی نوين، نقاد و نوآورانه هستند دعوت میشود
تا در صورت تمايل، مشاركت
خود را از طريق آدرسهای زير اعلام کنند، تا پس از طرح و بررسي در شورای پژوهشی
گروه، دربارهی زمانبندی و نحوه اجرای برنامه با شما تماس حاصل شود.
برای كسب اطلاعات بيشتر میتوانيد با تلفن 88046891 الی 3 داخلي264 يا آدرس ايميل fabak_g@yahoo.com و fabak_g@hotmail.com
تماس حاصل فرماييد.
تماس حاصل فرماييد.
درسگفتارهای تابستان 1393 موسسه پرسش
الهیات و سینما
شروع دوره: شنبه 14 تیرماه ساعت 17-19
طرح درس:
در این دوره از درسگفتارها به بررسی رابطه ی الهیات در معنای عام و سینما پرداخته خواهد شد و مباحث نظری پیرامون این پیوند و همچنین خوانش های الهیاتی از برخی از مهمترین آثار تاریخ سینما مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
برای ثبت نام و حضور در کلاس با روابط
عمومی موسسه تماس حاصل فرمایید
تلفن : 88658603 - 88658604 - 88658605
Tuesday, July 01, 2014
حدود چهار سال پیش اینجا چیزهایی دربارهی بخشش نوشتم، امشب میخواهم چند نکتهی کوچک را به آن اضافه کنم. به نظرم بخشیدن را در هیچ کلاس و دانشگاهی یادت نمیدهند شبیه خیلی چیزهای دیگر که ربطی به این ندارد که همهی عمر در مدارس غیر انتفاعی درس خوانده باشی دانشجوی دکترای دانشگاه تهران باشی در شهید بهشتی درس خوانده باشی یا فوق دکترای فلان رشته از فلان دانشگاه استرالیا گرفته باشی. بعضی چیزها را تا پیش از هفت سالگی یاد میگیری این باور شخصیام است و بعد به مرور بادهای که تا پیش از هفت سالگی نوشیدهای با سواد که میشوی آنچنانهایت را آنچنانتر میکند. از این لحظهای که پشت مانیتور نشستم تا جایی که ذهنم یاری میدهد به عقب برمیگردم نگاه میکنم میبینم با همهی سختیهایی که بخشش دارد طوری بخشیدهام که انگار هیچ وقت اتفاق نیفتاده بوده است اما یک نکتهی ظریفی در آن وجود دارد این نوع بخشیدن هیچ مزیت اخلاقی برای من ندارد گویی اینکه همانطور که چشم و ابروی مشکی و فلان رنگ مو فلان قدوقواره را ژنتیکی به ارث بردهام بعضی رفتارهای به ظاهر مثبت را هم ارث بردهام و برای آن تلاش چندانی لازم ندارم یکی از این رفتارها بخشش است نه اینکه ساده باشد برایم که گاهی بیاندازه سخت بوده است. اما سختیاش به مدد ژنتیک و ارث و میراث ساده شده است. رفتارهای خوب و بد ما تلفیقی است از آنچه به ارث بردهایم و آن چیزهایی که تا هفت سالگی میآموزیم و پس از آن بر همان زمینه با کتابهایی که میخوانیم و در مواجهی با عالم نقش و نگار میزنیم. گاه نقشهای خصمانه و کینه توزانه و سیاه و گاه نقشهای مهربانی و محبت و البته رنگی. در واقع به نظر میرسد طرح اولیهی رفتارهای ما را مامانهایمان میزنند و ما در طول زندگی پر رنگش میکنیم، رنگش میکنیم و البته به شدت موافقم که گاهی هم پاکاش میکنیم اما هر وقت پاکاش هم میکنیم رد کم رنگی از آن برجاست شاید جملهی طنز ما از اون خانوادهها نیستیم، رد به جا مانده از پاک کردن بعضی آموختههایمان است، با این اوصاف آیا این پاک کردنها و تلاش برای در انداختن طرحی نو، از جمله اینکه به یکباره بخواهیم بخشنده شویم و ببخشیم، امکان دارد؟
Subscribe to:
Posts (Atom)