ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Thursday, July 17, 2014

 خونه‌ی دل (۳)
خونه حرمت داره عزیز دل، مبادا هر کسی در زد ببری‌اش توی پستوی دلت، راستی تا حالا نگاه کردی که آدم‌ها چه طوری توی خونه‌ي دلت راه پیدا می‌کنند؟ تا حالا از عاشق‌ات طلب جون کردی؟ که بدونی چقدر حاضرِ برات مایه بذارِ که بتونی بسنجی بهایی که تو واسه عشقت پرداخت می‌کنی و جایی که توی خونه‌ی دلت بهش اختصاص دادی چقدر درست و حساب شده است، تا حالا به خونه‌ی دلت نگاه کردی؟ همه جاش را می‌شناسی؟ می‌دونی هر آدمی تا کجای دلت اومده؟ می‌دونی خونه‌ي دلت اصلا چه شکلی است؟ می‌دونی هر کسی را تا کجا باید برد؟ ممکنِ یادت رفته باشه و یک کسانی یک گوشه‌هایی از خونه‌ی دلت جا مونده باشند، مثل یک زندانیِ فراموش شده که خاطره‌اش هم پوسیده و کرم گذاشته، تا حالا خونه‌ي دلت و دیدی؟ نکنه شکل کاروانسرا باشه؟ محل عبور  ومرور همه‌ي آدم‌ها یا شاید همه‌ي دلت پستو شده هر کی از راه می‌رسه هرتی می‌پره اون تو؟ شاید هم کلید خونه‌ي دلت دست یک نفر مونده که درش را سال‌هاست فقل کرده  و حتی نمی‌ذاره خودت به دلت سر بزنی، کلید خونه‌ي دلت کجاست؟ چند وقتِ که بهش سرک نکشیدی؟ شاید درخت‌اش، گل‌های حیاط‌اش، خشک شده باشند، شاید دیوارش ترک خورده باشه، شاید اتاق‌هاش مرمت بخواهند، شاید نیاز به رنگ و جلا داشته باشه، شاید نیاز داره یک غریبه در خانه را بزنه، راستی چند وقتِ صدای در زدن کسی را نشنیدی؟ گوش کن انگار یکی دارد در می‌زنه، این انتخابِ تو است که تا کجای حریم دلت راهش بدی، برو، برو از پشت در نگاه کن از توی چشمی، شاید خودشِ!
شهره لرستانی

در نهانخانه‌ی دل تویی تو
جان و جانانه‌ی دل تویی تو
رمز شیدایی امید منی
نای مستانه‌ی دل، تویی تو
نازنین تا که من با تو هستم
از می‌ عاشقی‌ها مستِ مستم


No comments: