ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, July 08, 2014


آخرین بار یک سکه‌ی پنج تومانی زرد دادم و سوارش شدم. در راه برگشت از مدرسه و به اصرار دوست‌هایم. اما بیشتر از لذت بردن خجالت کشیدم چون سوم دبستان بودم و فکر می‌کردم خیلی بزرگ شده‌ام برای سوار شدن‌اش، چقدر خیلی بزرگم کوچولو بوده است. 

پی‌نوشت: الان که فکرش را می‌کنم پنج تومان هم خیلی زیاد بوده است شاید چند نفری با هم پنج تومان داده بودیم. 

2 comments:

سوده said...

من تنها مرتبه ای که در ذهنم ثبت شده..خونه ی شما مهمونی بودیم...دسته جمعی سوار اینا شدیمیادم نیست چند سالم بود ولی هنوز مدرسه نرفته بودم

Faezeh Roodi said...

چه جالب سوده من که ابنهمه خاطره بازم این خاطره یادم نیست.خوشم اومد