خونهی دل
(۲)
دلا یاران
سه قسمند ار بدانی
زبانیاند
و نانیاند و جانی
به نانی
نان بده از در برانش
زبانی را
بخوان با مهربانی
به جانی
جان بده گر میتوانی
خانه را من
روفتم از نیک و بد خانهام
پر گشت از نور احد
راستی
یادم رفت بگم، آلبومهای عکسات را، خاطرات قدیمیات را، تمام خرده ریزهات را،
همینطور آدمهای اضافی زندگیت را باید ببری زیرزمین، جای اونا زیرزمینِ، هیچ چیز
بهتر از این نیست که از همین لحظهی حال شروع کنی و هیچ پیشینهای نداشته باشی،
درست مثل اینکه همین الان متولد شدی، این چیزهای اضافی مثل اسباب و اثاثیهی اضافی
میمانند، اونا را از خودت دور کن، گذشتهها گذشته، باید از چشم دور باشند، هر کسی
را که نخواستی، هر کسی که آزارت میداد، هر کسی که قدرات را نمیدونست، هر کسی که
نگهات داشت و نذاشت رشد کنی، اونا را بفرست توی انباری دلت، تو بایگانی، تو زیرزمین،
بعضی آدمها فقط یک عکساند یا یک تصویر یا یک مجسمه، اونا را بذار تو گلخونه،
اونجا جای نگهداری از اوناییِ که یک فقط تصویر زیبان و زمانی روی تو تاثیر
گذاشتند اما حالا هیچ محتوای در جریانی توی زندگی تو ندارند، اما عزیز دل یادت
باشه، یک جای خونه مال خودتِ، اختصاصیِ وجود نازنین خودت، اونجا خلوتترین جای
عالمِ، پستوی خونه، پستو جاییِ که فقط خودت اجازه داری به اونجا سرک بکشی، جای نگهداری
باورهای عمیق و دریافتهای مهمِ زندگیتِ، یک جور مخفیگاهِ خونه است، اونجا میتونی
عشقات را هم مخفی کنی، پنهانیترین چیزی که هر کس برای خودش دارد، اما میتونی
اون کسی را که مثل هیچ کس نیست و قرار هم نیست جاش و با کسی عوض کنه گاهی ببری توی
پستو...
No comments:
Post a Comment