يكي از ويژگي هاي شخصيتِ داستان و عامل اصلي جذابيت داستان باور پذيري شخصيت است چه بسا شخصيتي در عالم واقع وجود داشته باشد اما به محض ورود به عالم داستان باور پذير نباشد و شخصيتي وجود خارجي نداشته باشد اما از رهگذر تخيل در داستان آنچنان باور پذير با شد كه يادمان برود اصلا وجود خارجي نداشته است يا اگر دارد اينگونه نيست يكي از شخصيت هاي داستاني كه همواره باور پذيريش برايم جالب توجه بوده شخصيت قديمي و دوست داشتني خاله سوسكه است خاله سوسكه زني دلبر مغرور زيبا كه حاضر نيست زن هركسي هم بشود شخصيتي كه روايت هاي گوناگوني از او شده است جديد ترين روايت ها در مورد او اين است كه از كار خانه خسته شده است و مي خواهد برود تا همدون تابشود زن مش رمضون اما در روايت هاي قديمي تر انگاري كه كارش فقط و فقط دلبري است و به دنبال عاشق پيشه اي اگرچه آس و پاس مي گردد روايتي كه از يك سوسك سياه داده مي شود و توصيفاتي كه از او مي شود آنچنان روايتي است كه خواننده يادش مي رود كه سخن درباره ي سوسك سياهي است كه كمتر كس و يا به عبارت بهتر متاسفانه يا خوشبختانه كمتر زني است كه با ديدنش جيغ بنفش نكشد و با دمپايي و جارو و هر آنچه كه دم دستش است تا جايي كه جادارد له و لورده اش نكرده باشد چه كسي باور مي كند اين جنازه ي له و لورده ي پخش زمين كه ذره اي اميد به نجاتش نيست به طرز دلبرانه اي در داستان جان مي گيرد و در وصف خود مي گويد
دو زولفونم سيايه
دو دندونم طلايه
دو تا عاشق دارم
يكيش تو رايه
شليتم كه كوتايه
دو چشم نرگسم كار خدايه
و بعد از مادرش بگويد كه به كس كسانش نمي دهد و موش كه به اندازه ي خاله سوسكه سرنوشتش با مرگ به فجيع ترين شكل گره خورده از راه مي رسد و آواز سر مي دهد كه
عاشقم عاشق بي دلم من
دلت كجاست
فنا شد فناي اون چشا شد
كدوم چش
همون چش كه خوابو برده
كدوم خواب
و در نهايت اين دو شخصيت كه در عالم واقع فقط به كار كشتن مي آيند با وصلشان ما را سرشار از لذت و شعف مي كنند
پي نوشت: راستش داستاني خواندم كه همه ي شخصيت هاي آن اگرچه واقعي اما باور پذير نبودند خاله سوسكه هم مدت ها بود فكرم را مشغول كرده بود و هر دو در وبلاگم بهم رسيدند
دو زولفونم سيايه
دو دندونم طلايه
دو تا عاشق دارم
يكيش تو رايه
شليتم كه كوتايه
دو چشم نرگسم كار خدايه
و بعد از مادرش بگويد كه به كس كسانش نمي دهد و موش كه به اندازه ي خاله سوسكه سرنوشتش با مرگ به فجيع ترين شكل گره خورده از راه مي رسد و آواز سر مي دهد كه
عاشقم عاشق بي دلم من
دلت كجاست
فنا شد فناي اون چشا شد
كدوم چش
همون چش كه خوابو برده
كدوم خواب
و در نهايت اين دو شخصيت كه در عالم واقع فقط به كار كشتن مي آيند با وصلشان ما را سرشار از لذت و شعف مي كنند
پي نوشت: راستش داستاني خواندم كه همه ي شخصيت هاي آن اگرچه واقعي اما باور پذير نبودند خاله سوسكه هم مدت ها بود فكرم را مشغول كرده بود و هر دو در وبلاگم بهم رسيدند
1 comment:
عجب، عالی بود
Post a Comment