ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, December 14, 2007

اينجوري مي شه كه آدم هيچي نمي شه

الان درست پنچ ماه و هشت روز و شش ساعت است كه هر زمان تصميم مي گيرم
پايان نامه ام را بنويسم
لغت هاي زبانم را بخوانم
تمرين هايم را انجام دهم
مطالعاتم را منظم كنم
براي كنكور دكتري بخوانم
روزي بيست دقيقه نرمش كنم
در كلاس هايم حضور مداوم داشته باشم
براي خود جلسات شعر بگذارم
و خيلي كارهاي ديگر
ابتدا شروع به مرتب كردن تختم مي كنم كه از خواب زياد رها شوم بعد اتاقم را كاملا تميز و مرتب مي كنم و بعد براي اينكه ذهنم آشفته نباشد كمد لباس هايم را بر مي رسم بعد بسراغ كتاب هايم مي روم همه شان را مرتب مي كنم و براي اينكه بدانم چي به چيه همه را دسته بندي مي كنم بعد چهار پنج مدل دفتر برنامه ريز ي روبرويم باز مي كنم و تا دوسال آينده را ترسيم مي كنم كه چه كارهايي بايد انجام دهم حتي تعداد صفحه هايي كه از هر كتاب بايد بخوانم مشخص مي كنم بعدهم قدري دستي به سروروي خود مي كشم كه با نشاط بتوانم به اين همه كار مفيد برسم بعد هم به يكباره از اين همه كار احساس خستگي مي كنم وبه خوابي عميق فرو مي روم
پي نوشت:اين ماجرا به طور متوسط هر دوسه هفته يكبار تكرا ر مي شود

2 comments:

Anonymous said...

خودم رو نفهمیدم اگه برای این پستتم کامنت بذارم.

neshanesign said...

سلام می گویند اول قورباغه ات را قورت بده ! من که پیدایش نکردم