ما اجازه نمیدهیم کیفیت فناپذیری حیات بیمعنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگیمان.
برگ
Saturday, May 31, 2014
Friday, May 30, 2014
هنوز هم
بعد از این همه سال با ایام امتحان و روزهای امتحان کنار نیامدهام، هنوز هم پیش
نیامده است که با دل آرام وارد این ایام شوم و با دلی آرامتر آن را سپری کنم.
هنوز هم روزهایِ پیش از امتحان و روزهای امتحان، هر روزش جداگانه، یک جورهایی یومالحسرت است. شاید در دو ترم باقیمانده تلاش کردم که هیچ حسرتی بابت هر چیزی که به امتحان مربوط میشود بر دلم نماند. شایدم، اما رنگوبوی همهی شنبههای معروف آغاز یک تصمیم بزرگ را
دارد.
Thursday, May 29, 2014
وان کس که تو را بیتو کُنَد، یار تو اوست...
مولانا
Labels:
...پس هستم...,
ادبیات و شعر,
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاهی به خودم
Wednesday, May 28, 2014
گروه
فلسفه برای کودکان در نظر دارد برای آشنا کردن خانوادهها با این برنامه، همایشهایی
در فرهنگسراهای منطقه ۵ برگزار کند. این برنامهها به شرح زیر است:
فرهنگسرای
نور: چهارشنبه ۷ خرداد. بلوار آیتالله کاشانی بعد از تقاطع ستاری جنب شهر کتاب، ۴۴۰۸۸۷۰۷
فرهنگسرای
فردوس:پنجشنبه ۸ خرداد. بلوار فردوس بعد از چهارراه مخابرات، ۴۴۰۸۱۰۲۸
فرهنگسرای
معرفت:بلوار آیتالله کاشانی،میدان شهر زیبا، بلوار شهران، بعد از زیر گذر
همت،۴۴۳۰۴۹۷۸
ساعت
برگزاری همایشها ۱۰ تا ۱۲ صبح است.
Tuesday, May 27, 2014
فقط حسرت بیپایان یک اتفاق سادهایم
که جهان را،
بیجهت،
یک جور عجیبی
جدی گرفتهایم.
سیدعلی صالحی
پینوشت: بهویژه من!
Labels:
...پس هستم...,
ادبیات و شعر,
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاهی به خودم
امروز عصر که داشتم جزوههایم را برای
امتحانهای پیشرو مرتب میکردم دائم یاد این نوشته بودم که دچار مرگ مولف هم شده
است «با خواندن هر ورق از جزوههام دارم به این نتیجه میرسم که کلاس سوم دبستان،
همون موقع که کارت صد آفرین گرفتم، وقتی تو اوج بودم باید خداحافظی میکردم؛
اشتباه کردم! اشتباه! وایسا دنیا منم با رضا صادقی پیاده میشم.»
Monday, May 26, 2014
پیلاتس برای مامانهای خسته
پیلاتس، نه
تنها ورزش سلامتی است که ورزش خستگی در کردن است. مدتی است به این فکر میکنم
مامانها خستهترین موجودات عالم هستند که به همان اندازه هم بیشکایت روزگار سپری
میکنند. شاید پیلاتس بهترین ورزشی است که با آن میتوان آرامآرام خستگیهای
زندگی زناشویی، خستگی مسولیتهای مادر بودن و همسر بودن و خستگی کارهای خسته کنندهی
خانه و شغل پر زحمت خانهداری را از تن این موجودات نازنین به در برد. خستگی یک
مامان، تنها خستگی جسمی نیست خستگی فکری و روحی و دغدغهی چه میشودهای بسیار است
و پیلاتس این ویژگی را دارد که جسم و روحات را با هم از خواب بیدار میکند و رفتهرفته رخوت را از تنات
بیرون میبرد و سر حالات میکند. اگر برنامهی زندگیم را به گونهای دیگر نوشته
بودم به سمتی میرفتم که مربی پیلاتس شوم و باشگاهی راه بیندازم که تنها و تنها از
زنان خانهدار و زنان افسرده و زنان خسته ثبتنام کند چون برای دختران قرتی باشگاه
فراوان است. مامانهای خستهتان را با پیلاتس دریابید.
Sunday, May 25, 2014
Friday, May 23, 2014
دورهی لیسانس که بودم استاد فلسفهی
اخلاقم یکبار سر کلاس حکایتی را تعریف کرد که یکجورهایی (اما نه همیشه) در موقعیتهای
خاص سعی کردم به کار ببندم. البته نمیدانم
مثال از خودش بود یا از جای دیگر، واقعا هم بعد از این همه سال جایی ندیدم. البته
بعد از این همه سال مسلم است که با ادبیات خودم می نویسم و جملهها و کلمهها عینا
یادم نیست.
«یک
گنجی، یک موقعیتی، یک فرصت عالی یک جایی هست سه نفر برای به دست آوردنش به سمتشاش
حرکت میکنند در میان راه یک نفر به آنها بدو بیراهی میگوید یک نفر از آنها با او
درگیر میشود و جوابش را میدهد نفر دوم درگیریاش بالا میگیرد کتک و کتککاری و طرف را میکشد سومی بیتوجه به این حرفهای نامربوط و بدوبیراهها راه خودش
را میرود و گنج یا آن موقعیت عالی را به دست میآورد کسی که فقط ایستاده بود به
جواب دادن، زمان را از دست میدهد به اندازهای که به گنج نرسد دومی که به دلیل
قتل و این حرفها کل زندگیش را از دست میدهد. سومی اما آن گنج را به دست میآورد.
چون درک و باور کرده بود ارزش چیزی که به دنبالش است بیش از آن است که بایستد و
خودش را درگیر کند.»
این
یکی دو روز این حکایت خیلی به دادم رسید. اینکه من هدفی را برای خودم مشخص کردهام
و برای به دست آوردنش حرکت کردهام، باید حواسم باشد در این میانه اگر فحش و
بدوبیراه و حرفهای نامربوط نثارم شد سرم
را مثل بچهی آدم بندازم پایین راه خودم را بروم اگر وجود گنج را باور کردهام و
عزم کردهام که باید به دستش بیاورم. البته تا به اینجایی که هستم برسم توقفهای
بیجا از این دست بسیار داشتهام که برای همهشان پشیمانم. اما در راه جدید هنوز
خود را معطل نکردهام و نخواهم کرد به قول مامانم بعضی آدمها میخواهند آدم را
زنجیر کنند به این هوا که خودشان قد بکشند خودشان که قد نمیکشند اما اجازه نده تو
را هم زنجیر کنند.
پینوشت: البته بعضیها هم توهم دارند که قد کشیدهاند و متوجه نیستند بوی خودبزرگبینیشان شبیه بوی سیر آزاردهنده است. بویی که دیگران متوجهاش میشوند اما خودشان هرگز. این آدمها در نظریهپردازیهایشان دربارهی دیگریها آنقدر رها نیستند که رها کنند و رها شوند. توصیه میکنم ایشان را به مفهوم کینتوزی نیچه شاید که رستگار شوند!
پینوشت: البته بعضیها هم توهم دارند که قد کشیدهاند و متوجه نیستند بوی خودبزرگبینیشان شبیه بوی سیر آزاردهنده است. بویی که دیگران متوجهاش میشوند اما خودشان هرگز. این آدمها در نظریهپردازیهایشان دربارهی دیگریها آنقدر رها نیستند که رها کنند و رها شوند. توصیه میکنم ایشان را به مفهوم کینتوزی نیچه شاید که رستگار شوند!
Thursday, May 22, 2014
اینجا برای نوشتن تو هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس میکنم
اما چقدر دلخوشی خوابها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
محمدعلی بهمنی
Labels:
...پس هستم...,
ادبیات و شعر,
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاهی به خودم
مناظره پخش نشد یا من در روز و ساعت و تاریخاش اشتباه کردهام یا همین روز و ساعت و تاریخ بوده است اما پخش نشده است، این دومی هم، چون برای یک برنامهی دیگر هم تازگیها اتفاق افتاده بود، دور از ذهن نیست.
Wednesday, May 21, 2014
من نه
بساز-بفروشم، نه جای مسکونی داشتهام که بخواهم تجاریاش کنم نه جای مسکونی داشتم
که بخواهم اداریاش کنم یعنی تا حالا به دنبال تغییر کاربری هیچ مکانی نبودهام،
دنبال سند جایی هم در نتیجهی این تغییر نبودهام اما به نظر میرسد پایانکار
گرفتن از شهرداری حسی دارد شبیه اینکه مردی در نیمهی مرداد سختترین روز زندگیش
را گذرانده باشد و عرقریزان و عصبی و کلافه، برسد به خانهی کولر روشن و همسر
مهربانش با یک لیوان خنک شربت و لبخندی زیبا به استقبالش برود حتی اگر آن لبخند را
نبیند اما حس پایانکار گرفتن از شهرداری شبیه سرکشیدن همان لیوان شربت و ولو شدن
روی کاناپهی روبهروی کولر است.
Tuesday, May 20, 2014
تا حالا فکر میکردم فردا اول خرداد است حالا که فهمیدم نیست به اندازهی شخصیت اصلی دور دنیا در هشتاد روز ذوق زده شدم وقتی فهمیدم یک روز دیگر هم فرصت دارم. کلاس امروز عصر در برنامهام نبود یک دفعه پیش آمد البته که به فلسفهی اخلاق هم نیاز دارم و جزء برنامههایم است اما تصور میکردم بعد از اتمام کارگاههای پژوهشگاه سه چهار روزی مینشینم خانه تا ببینم الان دقیقا کجای کار امتحانهای پیشرو هستم. البته از رفتن سر کلاس فلسفهی اخلاق پشیمان نیستم اما تاب اینهمه هیجان را ندارم، تاب این همه معرفت تروتازه. برای امتحانهایم نیاز به آرامش و آرام بودن دارم. نیاز به تمرکز دارم. تمرکز همان چیزی است که هنوز دزست و درمون در زندگیام تجربهاش نکردهام.
سیام اردیبهشت نود و سه، سهشنبه
ایدهای را امروز یافتم، در همان مکانی که ارشمیدس یافت، در آن خدا هست، من هستم، عمه هست، فیلسوف هست، کودک هست، تلویزیون هست، فبک هست، گفتاشنود هست، هفت هست، خرد هست و همگی به معنای پستمدرنیش دور هم خواهیم بود. محققاش میکنم.
تنها برای ثبت در تاریخ
Monday, May 19, 2014
آقای سعید ناجی و خانم میترا دانشور مناظرهای دربارهی کتاب تفکر و پژوهش دارند. این مناظره روز پنجشنبه یکم خرداد ساعت یازده صبح از شبکهی چهار سیما پخش میشود.
پست مرتبط با کتاب تفکر و پژوهش
پست مرتبط با کتاب تفکر و پژوهش
کارگاه فبک (تکمیلی) جلسه سوم
حلقهی کندوکاو فلسفی، پژوهشگاه علوم انسانی،۱۳۹۳/۲/۲۹ |
حلقهی کندوکاو فلسفی، پژوهشگاه علوم انسانی،۱۳۹۳/۲/۲۹ |
صبح با
آقای ناجی کارگاه داشتیم با عنوان پرورش تفکر انتقادی در برنامه فبک، که دربارهي
خوداصلاحی به عنوان هدف فبک صحبت کردند و
پیامدهای این خوداصلاحی در زندگی فردی و اجتماعی. اگر فرصت کنم حتما درسگفتارهای
این سه روز را خواهم گذاشت. اما کلاس بعدی با آقای کریمی بود که هجده نفر از دانشآموزان
دبیرستان حلی منطقه چهارده را آورده بودند و با آنها یک حلقهي کندوکاو تشکیل
دادند. دهان من که از حیرت باز مانده بود و میخواهم بگویم تمام بحثهای نظری که
تا اینجا از سر گذراندم یک طرف این حلقهی کندوکاو که از نزدیک دیدم یک طرف حالا
دیگر دلم میخواهد مربی فبک شوم بیبرو و برگرد. چقدر خوشحالم که لاکپشتوار اما
در همین مسیر بودم و هستم.
کارگاه فبک (تکمیلی) جلسهی دوم
صبح را با
خانم هدایتی مبانی و کارکرد حلقه کندوکاو داشتیم که خیلی عالی بود، عصر نسبت فلسفههای
تعلیم و تربیت با فبک بود. دربارهی کلاس عصر خیلی حرف داشتم که فعلا ندارم شاید در
پستی جداگانه دربارهاش نوشتم.
خیلی دلم
می خواهد یک بار از برخی خانمهایی که خیلی خوش تیپ و خوش لباساند و رنگ مانتو و روسری
و شلوار و جوراب و کفش و کیف را با وسواس
بسیار انتخاب کردهاند و آرایش صورتشان در هماهنگی کامل با موی سرشان و لاک ناخن
دستشان است، بپرسم وقتی آشغال خود را از اتوبوس یا ماشین به بیرون پرتاب میکنند دقیقا
فکر میکنند کجا نشستهاند و این زبالهها
را به کجا پرتاب میکنند؟! یعنی تصور میکنند آن بیرون کجاست که میشود آشغال خود
را به آنجا پرتاب کرد؟
پینوشت : به نظرمیرسد این خانمهای خوش سلیقه درکی از آراستگی و هارمونی و زیبایی
دارند و مشکلی در فهم تمیز بودن ندارند. مشکل من با این جماعت در همین جاست و گرنه
برخی از مردها و برخی از بچهها برخی از
خانمهای دیگر هم این حرکت غیر انسانی را انجام میدهند. دربارهی این موارد اخیر دستکم
میتوانم خودم را گول بزنم که ممکن است درکی از تمیزی و آراستگی نداشته باشند که دارند.
Sunday, May 18, 2014
خدایا! بصیرتی دربارهی خودم به خودم بده که در اوج بیسوادی، توهم سواد نزنم، در راهی که میروم بسیار به این توشه نیاز دارم. پیشاپیش ممنونم از این ساعت تا معرکهی محشر.
Labels:
...پس هستم...,
ترس و لرزهای من,
خدا هست,
خود-نوشت,
نیم نگاه من,
نیم نگاهی به خودم
کارگاه فبک (تکمیلی) جلسهی اول
از روز اول کارگاه راضی نبودم. شاید خود فبک و برنامههایش این توقع را سبب شده است که انتظار داری به غایت از فضای سنتی کلاسداری فاصله بگیری چون به اندازهی کافی تجربهاش کردهای. موضوع اولین درس کارگاه، علمورزی در حلقهی کندوکاو بود. فکر میکردم بیعلاقگیام به علوم تجربی یک حس بچگانه بوده است اینکه سر کلاسهای علوم رنج میبردم و در عوالم خودم سیر میکردم. اما با این درس سه ساعتهی کارگاه با خودم بیعت دوباره کردم و حالا دیگر باور کردهام که اگر بار دیگر به دنیا بیایم همین علوم انسانی و هنر را سفت میچسبم البته اگر دوباره بیایم بیمهریام را به ریاضی جبران میکنم اما بیتردید باز هم سمت علوم تجربی نمیروم. باوجوداین، خوشحالم که تعداد کثیری از آدمیان به حوزهی علوم علاقهمند بوده اند، اینطوری با خیال راحتتر فلسفهبافی میکنم و گامهایم را محکمتر برمیدارم و ناراحت هم نمیشوم فکر کنند ما علوم انسانیها و به ویژه فلسفه خواندهها هیچکارهی عالمیم و همهی خدمات بشری یکجا در ید قدرت آنهاست. چرا که مهم نیست چگونه فکر میکنند درواقع، خون علوم انسانی و هنر و به ویژه فلسفه در رگ همهی علوم جاری است و کسی هم نمیداند چرا قلب عالم هنوز میتپد. (اجازه بدهید امشب را خودخواهانه نظر بدهم تا خستگی کارگاه علمورزی از تنم بیرون برود، دوباره خوب میشوم.)
سه ساعت دوم کارگاه هم که استاد محترم نسخهی کودکان را پیچیدند و رک و راست گفتند کودکان بیعقلاند. مثالها را به نفع خودشان مصادره میکردند و اگر بحث به بنبست میرسید صورت مساله را کلا پاک میکردند. راحت!!!!!
پینوشت: امروز هم دومین روز کارگاه برگزار شد اما شرحی از امروز را فردا مینویسم.
درسگفتارهای بهاره موسسه پرسش
به اطلاع دانش پژوهان گرامی می رساند که زمان تشکیل کلاس دسپوتی-استبداد: تبارشناسی یک مفهوم/ ابراهیم توفیق بهساعت 19-21 و زمان کلاس درآمدی به فلسفه اخلاق/ کاوه لاجوردی به ساعت 17-19 تغییر یافته است. این دو درسگفتار در روز سه شنبه 30 اردیبهشت ماه آغاز خواهند شد.
دسپوتی- استبداد: تبارشناسی یک مفهوم
ابراهیم توفیق
شروع دوره : سه شنبه 30 اردیبهشت ماه ساعت 19-21
طرح درس:
«استبداد» به معنایی که امروزه بکار میبریم، یعنی به معنای توصیف نوعی حاکمیت سیاسی، قدمتی بیش از «طبایع الاستبداد» کواکبی در اواخر قرن نوزدهم میلادی ندارد، و ترجمهای است از اصطلاح «دسپوتی» در زبانهای اروپایی. اما در خود اروپا نیز استفاده از این ترم برای توصیف یک رژیم سیاسی، حاصل تفاوتی معنایی و کاربردی در مفهوم دسپوتی است که تبار آن تا دورهی سلطنت مطلقه و عصر روشنگری قابل ردیابی است (مثلا در آثار ژان بودن و منتسکیو). کاربرد ارسطو از این مفهوم هیچ نسبتی با گونهشناسی نظامهای سیاسی ندارد، بلکه او از آن برای توصیف «حوزهی ضرورت» در مقابل «حوزهی آزادی» استفاده میکند. و دقیقا همین معنای ارسطویی مفهوم دسپوتی است که مارکس در «کاپیتال» برای نشان دادن ویژگی خاص کارخانه (تولید) سرمایهدارانه بکار میبرد، گرچه همو در توصیف دگربودگی «شرق» در مقایسه با «غرب»، مفهوم دسپوتی را عمدتا در معنای سیاسی کلمه، آنگونه که در سنت روشنگری و فلسفهی تاریخ منبعث از آن شکلگرفته است، بکار میبرد.تنش معناییای که در آثار مارکس در بکارگیری
مفهوم دسپوتی حضور دارد، امکانی برای واکاوی تبارشناختی این مفهوم، و بررسی نقش بنیادی مفهوم سیاستبنیاد دسپوتی در بازآرایی تاریخیگرای «تاریخ جهانی» براساس دوبنیهای ذاتگرای شرق-غرب، استبداد-دمکراسی، ایستا-پویا، سنت-تجدد، یا آنچه ادوارد سعید «گفتمان شرقشناسی» مینامد، بوجود میآورد.
در این دوره ابتدا دگردیسیهای معنایی مفهوم دسپوتی را از ارسطو تا مارکس پی میگیریم. سپس به بررسی نقادانهی مفهوم مدرن، سیاست بنیاد و تاریخیگرای دسپوتی در پیافکنی نظام دانش اجتماعی و تاریخی (جامعهشناسی و مطالعات تاریخی-تطبیقی) و طبقهبندیها و مفهومپردازیهای ذاتگرای آن میپردازیم، و از این رهگذر، در انتها، نقش مفهوم دسپوتی-استبداد را در دریافت وضعیت خودمان، پروبلماتیک خواهیم کرد.
کاوه لاجوردی
شروع دوره: سه شنبه 30 اردیبهشت ماه ساعت 17-19
در این جلسات بهندرت پیش میآید که هدفِ اصلیمان بررسیِ این باشد که آیا فلان عملِ خاص (مثلاً سقطِ جنین) اخلاقی هست یا نه—گرچه، برای نشاندادنِ ویژگیهای روشمان، بحث را در جلسهی اول با چنین مثالی شروع میکنیم.
موضوعِ اصلیمان فلسفهی اخلاق است (که در انگلیسی به آن Metaethics میگویند): بحث در مسائلِ وجودی و معرفتیِ داوریهای اخلاقی. مثلاً یکی از سؤالهایمان این است: وقتی شخصی میگوید که فلان عملْ اخلاقاً مجاز نیست، محتوای حرفاش چیست؟ آیا صرفاً دارد میگوید که از آن عمل بدش میآید؟ (به بیانی شاید جذابتر: آیا اخلاق بخشی از زیباییشناسی است؟)
سؤالی دیگر: در گفتنِ اینکه عملِ ع اخلاقاً بد است، آیا گوینده دارد دربارهی ع خبری میدهد و صفتی واقعی را به عملِ ع نسبت میدهد، همانطور که وقتی میگوییم فلان شیء جِرماش دو کیلوگرم است داریم خاصیتی واقعی را به آن نسبت میدهیم، یا اینکه، در تحلیلِ نهایی، گوینده دارد به مخاطباش فرمان میدهد که از ع پرهیز کند؟ (آیا «قتل بد است» فیالواقع یعنی «قتل مکن»؟) توجه میکنیم که قبولِ اینکه داوریهای اخلاقی از جنسِ دستور هستند و نه خبر، علیالظاهر نتیجه میدهد که جملهای مثلِ «قتل بد است» نه صادق است نه کاذب.
سؤالی دیگر: آیا خوبی و بدیِ اخلاقیِ اعمالْ ناشی از نتایجِ آنها است؟ اگر بشود سنّتهای عظیمی را در چند کلمه خلاصه کرد، میشود گفت که جان ستیوارت میل به این سؤال جوابِ مثبت میدهد، ایمانوئل کانت جوابِ منفی. بهنظر میرسد که موضعِ میل متضمنِ این باشد که هیچ امرِ مطلقی در اخلاق وجود ندارد.
اینها بعضی از سؤالاتی هستند که احتمالاً هر درسِ جدّیای در فلسفهی اخلاق به صورتی استدلالی به آنها میپردازد. این موضوعات و نظرهای شناختهشده در موردِ آنها را علیالاصول از هر کتابِ جدیِ مقدماتیای میشود یاد گرفت؛ متنِ پایهی ما در این جلسات این است:
James Rachels and Stuart Rachels, The Elements of Moral Philosophy, 7th ed., McGraw-Hill, 2012.
***
- جلسهی اول: برخوردِ تحلیلی با اخلاق.
- جلسهی دوم: واقعگرایی [realism] در فلسفهی اخلاق؛ ردهبندیِ نظریههای غیرواقعگرا.
- جلسهی سوم: فایدهگرایی.
- جلسهی چهارم: کانت.
این درس به معلوماتِ قبلیای در اخلاق یا فلسفه نیازی ندارد. پیشنیازِ درس صرفاً عبارت است از علاقهمندی به موضوع و تقیّد به استدلال.
با تشکر و احترام
موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش
Friday, May 16, 2014
دوست
بزرگواری که کلا یکبار در زندگیم از نزدیک دیدماش، و شاید به همین دلیل من گمان میکنم دوستیم و او این گمان را ندارد،
معتقد است که تنهایی با احساس تنهایی فرق دارد (شاید پیش از این هم این جمله را از
او نقل کردهام اما یادم نیست برای چه مطلبی) روزهایی که تمام روز را تنها میمانم
یاد این جملهاش میافتم. روزهایی شبیه امروز از صبح که بیدار میشوم تا ساعتی که
بخوام تنهایم. اما گاهی با وجود تنها بودنم، احساس تنهایی نمیکنم، گاهی اوقات
مثلا ده و یازده شب یادم میافتد که امروز نه با کسی صحبت کردهام نه به کسی زنگ
زدهام نه کسی به من زنگ زده است اما احساس تنهایی هم نکردهام، حتی گذر زمان را
هم حس نکردهام، حتی فکر کردهام اگر کسی از در وارد میشد و میخواست بپرد وسط
تنهاییام تاب میآوردم؟ این تنهاییِ بدون احساس تنهایی است که بارها تجربهاش
کردهام. احساس تنهایی با جمع هم داریم
در میان همهمه و هیاهوی بسیار خفه میشوی از حس تنهایی!!!! امروز اما فکر میکردم نوع
دیگرش که خیلی هم بزرگ است، تنهاییِ با احساس تنهایی است. اما خواستنیترین و ایدهآلترینش
شاید این است که چه تنها چه در جمع احساس تنهایی نکنی! نمیدانم تا کجا باید
مرزهای درونات را گسترش داده باشی که احساس تنهایی دوردسترین مرز وجودت باشد. مرز
بودنات با عالم و هر چه بروی نرسی به مرزهای وجودت و تمام نشوی چه با خودت باشی
چه با دیگریها...
Labels:
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاه من,
نیم نگاهی به خودم
Thursday, May 15, 2014
خیامدرمانی
یک قطرهی آب بود و با دریا شد
یک ذرهی خاک با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و نا پیدا شد
هر چند وقت یکبار به خیام نیاز دارم باید یک چیزهایی را به یادم بیاورد.
Labels:
ادبیات و شعر,
خود-نوشت,
خیامدرمانی،,
نیم نگاهی به خودم
Wednesday, May 14, 2014
آقای برادر کارگاه مهارت های ارتباط موثر داشته است. این ماجرای من و مامان را برای شاگردانش تعریف کرده است. بعد از اینکه حسابی حال کلاس و شاگردانش خوش شده اضافه کرده است البته خواهر من دبیرستانی که بود از مدرسه که میآمد یکریز با مادرم حرف میزد تا وقتی بخوابد مادرم هم چارهای نداشته است جز اینکه به اولین سطح گوش دادن پناه ببرد یعنی گوش دادن سطحی و گذرا که فقط بعضی جملهها را از طرف مقابل میشنوی و توجهی به موضوع و مطلب نداری. از آقای برادر برای این تعریف مشعشع تشکر کردم و پیش چشماش دعا کردم خدا به همین بامزگی یادش باشد.
Tuesday, May 13, 2014
Monday, May 12, 2014
خیلی دور، خیلی نزدیک
من و بابام، تولد یکسالگیام، آتلیهی نمیدونم کجا |
این تعبیر
را تازگیها دیدم. میتوانستم حدس بزنم دربارهي کیست اما نتوانستم مطلباش را بخوانم چون رمز داشت خیلی هم مهم نیست اما از آن
روز پسِ ذهنم ماند تا امشب! خیلی دور، خیلی نزدیک از نظر من برای باباها مناسب است.
باباهایی که ساعتهای کمتری از شبانه روز بچههایشان را میبینند و به این معنا خیلی
دور اند اما دغدغهشان برای آینده و سرنوشت بچههایشان هموزن دغدغهی مادرها است
و دقیقا به این معنا به اندازهی مامانها
نزدیکاند. دوری و نزدیکی آنها بیشمار است میتوان تمام این دوریها و نزدیکیها
را لیست بلند بالایی کرد و دربارهشان نوشت. تمام نیمه دوم سال نود و دو و تمام
امسال تا این ساعتاش و شاید پس از این ساعتها دلم برای بابام تنگ میشد و میشود.
نمیدانم چرا؟ حسی که پیش از اینها تجربهاش نکرده بودم. همه چیز عادی است من غیر
عادیام پدرم هست و من دلتنگش هستم او شبیه همیشه هست اما من شبیه همیشه نیستم. باباها شکنندههای به ظاهر سختی هستند که صدای شکسته شدنشان را فقط
خودشان میشنوند. برای باباهایی که هستند آرزوی سلامتی و سربلندی و شادی میکنم و
برای باباهای از دنیا رفته طلب آمرزش و مغفرت.
Sunday, May 11, 2014
گروه فلسفه براي كودكان
و نوجوانان(فبك)پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي برگزار ميكند
كارگاه آموزشي " تربیت مربی برای برنامۀ فلسفه برای کودکان (تکمیلی)
3 روز و 6 جلسه (هر جلسه
3 ساعت)
اردیبهشت ۹۳
· زمان
برگزاري:۲۷ الي 2۹ اردیبهشت
۱۳۹۳ (8 صبح الي 15 ظهر) (شرکتکنندگان محترم ناهار را مهمان پژوهشگاه علوم انسانی
خواهند بود.)
· مكان
برگزاري: تهران، بزرگراه كردستان، خيابان 64 غربي(ايرانشناسي)، جنب ساختمان آ.اس.پ(A.S.P)، ساختمان اصلی پژوهشگاه
علوم انساني و مطالعات فرهنگي
· تلفن
تماس با گروه: 3 -88046891 داخلی 264 تماس فقط در ساعات اداري (14 - 8)
· پست الكترونيكي: fabak_g@hotmail.com
· آخرين مهلت پيش ثبت نام: ۲۲
اردیبهشت ۱۳۹۳
· مبلغ كارگاه 120.000 تومان است که براي دانشجويان و اعضاي پژوهشگاه و معلمان محترم
17% تخفيف در نظر گرفته شده است.(
معادل100.000 تومان).
این دوره برای کسانی است که دورهی مقدماتی را شرکت کرده اند.
معادل100.000 تومان).
این دوره برای کسانی است که دورهی مقدماتی را شرکت کرده اند.
نوهی دایی رضا،به عمهاش یاد داده است که چطور مارمولک بکشد
نام اثر: مارمولک، نقاش: نوهي دایی رضا |
و به او تذکر داده است اینقدر نقاشیهای بیمعنی نکشد.
یکی از نقاشیهای بیمعنی عمه خانم |
Saturday, May 10, 2014
من با غزلی قانعم و شاد
تا باد زدنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که میخواهدم آزاد
ای باد تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد
من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه میجویی از این زاده اضداد؟
میخواهم از این پس همه از عشق بگویم
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد
مگذار که دندانزده غم شود ای دوست
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد
محمد علی بهمنی
Labels:
ادبیات و شعر,
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاهی به خودم
Thursday, May 08, 2014
کانون زبان یک قانون دارد که تا چهار تا غیبت مجازی، چهار تا بشه پنج تا میافتی یعنی صفرمیشوی حتی اگر نمرهکلاس ات صد باشد. امروز داشتم فکر میکردم من به طرز نابخردانهای تصور میکنم چهار تا کوپن غیبت دارم که اگر ازشون استفاده نکنم این کوپنها حیفومیل میشوند، درحالیکه این چهار جلسه برای وقایع غیر قابل پیشبینی است. امروز که چهارمین کوپن را هم خرج کردم. از تصور اینکه تا پایان ترم بمیرم و بمونم باید کلاسم را بروم خود را برای این نابخردی حسابی سرزنش کردم اما چه سود از افسوس...
Wednesday, May 07, 2014
...که از هجوم حقیقت پخش زمین نشوم
برای اینکه تک بعدی نباشم خیلی چیزهای بی ربط و با ربط را در حد امکاناتی که داشتم و نداشتم یاد گرفتم و به سمتش رفتم. بیشک پس از این هم اینگونه خواهم بود. بعد از تک بعدی نبودن دلیل دیگری هم داشت باید از جمع اضداد کمال استفاده را ببری که کم نیاوری. سالی که پایاننامه مینوشتم آن چیزی که مانع از هنگ کردن مخم شد حرکات موزون بود. این سالهای اخیر که برای این کنکور کذایی درس میخواندم زومبا باعث شد تو روی کتاب و دفترهایم نایستم و تا روزهای پایان باهاشون مهربان باشم. گاهی فکر میکنم فلسفهی بدون هنر دیوانهات خواهد کرد باید هنرهایی از جنس موسیقی، رمان، شعر، حرکات موزون را تزریق کنی به روح و روانات که بخشهایی از جانات به خواب نروند و بخشهایی چنان بیدار شوند که خواب شب از سرت بگیرند. خیلی خیلی خیلی خیلی تکراری است که عاشق فلسفهام اما در کنار فلسفه خواندنم اگر نبودند به قول آقای داوری این خواهران دلسوز هنر، بیشک کم آورده بودم.
دیروز یاد ایام روزها و ساعتهای حرکات موزون پس از سالهابود.
پینوشت: وحیده مچکریم
Labels:
حاشیه های فلسفه,
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاه من,
نیم نگاهی به خودم
Tuesday, May 06, 2014
Monday, May 05, 2014
علاقه و
شناخت، رابطهای دو سویه با هم دارند به این
معنا که هر چه شناخت ما از کسی یا چیزی بیشتر میشود علاقه هم بیشتر میشود (یا کمتر میشود که کمترش فعلا به بحث من ربط ندارد).
در یک تجربهي بسیار دم دستی و روزمره و اولیه، این قاعده برایم ملموستر شد هرچند
که با آن بیگانه هم نبودم. یک روز یک دکتر سنتی در تلویزیون از مزایای مربایی میگفت
که برای همه چیز خوب است. من و مامان پای تلویزیون بودیم او میگفت و من دربهدرِ کاغذ و قلم که اسم مربا را بنویسم. بعد از دقایق طولانی که این مربا از ما دلبری
کرد آقای دکتر گفتند این مربا، مربای به است. وا رفتم، یعنی مربای به در خانهی ما
به وفور یافت میشد و من دائم، در برابر اصرارهای مامان که بخور خاصیت دارد، ادا
و اصول در میآوردم که دوست ندارم. حالا از آن زمان نه تنها مربای به میخورم که خیلی هم دوستش
دارم از بس که خوب است. به همین معنا، شاید عشق در نگاه اول هم بیمعنا میشود.
درسگفتارهای بهارهی موسسهی مطالعات سیاسی- اقتصادی "پرسش"
جامعهشناسی معماری و فضا
پرویز پیران
شروع دوره: سه شنبه 16 اردیبهشت ساعت 17-19
فلسفهی حقوق
نظریههای جدید فلسفهی حقوق در حوزههای اصلاح دینی و حوزههای ضد اصلاح دینی: قرن شانزدهم
سید جواد طباطبایی
شروع دوره: چهارشنبه 17 اردیبهشت ساعت 17-19
جایگاه ایران در تحولات بین المللی
محمود سریع القلم
شروع دوره: پنجشنبه 18 اردیبهشت ساعت 15-18
طرح درس:
نظام بین الملل در عرصه های اقتصادی، فن آوری و سیاسی در فرآیند تحولات بنیادی قرار گرفته است. شناخت آماری و تحلیل این تحولات چه برای شهروندان و چه برای دولتها حائز اهمیت است. اکثریت کشورها، نظام داخلی و اولویت ملی خود را با توجه به این تحولات تنظیم کرده و می کنند. جهان غیر غربی از آسیا تا آفریقا و آمریکای لاتین در همه ی عرصه ها در حال افزایش سهم منطقه ای و بین المللی قدرت اقتصادی و سیاسی هستند. منطقه گرایی به موازات جهانی شدن در نظام بین الملل امروز در حال شکل گیری است. کشورها در حال ایجاد فرصت برای شهروندان خود جهت بهره برداری بیشتر از امکانات بین الملل هستند. در این راستا، عموم شاخص های توسعه در میان کشورهای جهان سوم در حال بهبود است. سهم جهانی توسعه در جهان غرب رو به کاهش در جهان غیر غرب رو به افزایش است.
در این درسگفتار، ضمن اشاره آماری، تحلیلی و مقایسه ای به این تحولات، جایگاه ایران و سناریوهای محتمل آینده مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
پانزدهم اردیبهشت ۹۳، دوشنبه صبح |
امروز اولین امتحان را در این دانشگاه دشت کردم، بیآنکه هوای امتحان به معنای دانشجوییاش را داشته باشم. به عادت همهی این سالها با اینکه یازده امتحان داشتم صبح زود رفتم دانشگاه. امتحان ساده و خوبی بود. یک هفتهای است میخواهم درباره حسادت بنویسم اما طوری نمیشود که بشود همهی آنچه باید بشود. اما امروز با خودم عهد کردم برسم خانه، مینویسم طوری که دوستش داشته باشم باز هم نتوانستم. الان یک کوچولو با مامان درد دل کردم فقط گفت: خودت که دیگه الان باید بهتر از من بدونی، پات و بذار روی همهی این حرفها و حرکات، خودت و بکش بالا.
مامان گفت و اومدم تو اتاقم. واقعا چی میشه که آدم باورهای خودش هم یادش میره، شاید گاهی بار انرژی منفیهای دورت آنقدر سنگین است که شبیه سرماخوردگی و آنفولانزا که بیخبر، میخواباندت، این انرژیها هم گاه بیخبر روحات را مچاله میکنند.
Sunday, May 04, 2014
امروز شیر پاک خوردهای ازم پرسید حیوان خانگی داری؟ گفتم نه. گفت تا حالا نداشتی؟ گفتم نه. گفت سگ بخر. آرامشی که با سگ داری با هیچی هیچی هیچی تو دنیا قابل مقایسه نیست. یعنی فکر کنم یک عمر دهنم از تعجب همچنان باز بماند.
Labels:
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاه من,
نیم نگاهی به خودم
میرزا بنویس
چهاردهم اردیبهشت نود و سه، یکشنبه، هشت صبح |
از روز
نخست دورهی کارشناسی، افتادم در دام چرکنویس پاکنویس کردن! اونروزها وقتم بیشتر
بود، ملالی نبود اما عادتاش ماند و زمانام آب رفت و حالا ملالی هست. هر چه هم
تمرین خط میکنم با این تند تند نوشتنها به باد میرود. از بس خبره شده بودم در
نوشتن، هر استادی با هر ادبیاتی را میتوانستم مکتوب کنم. حتی گاهی برای اینکه عقب
نمانم بینقطه مینوشتم موقع پاکنویس کردن با نقطه مینوشتم. در همان دورهی کارشناسی،
دانشجویان به یکی از استادها اعتراض کردند که حرفهای شما را نمیشود نوشت استاد
هم به من اشاره کردند و گفتند: کاتب وحی! خوش قلبتر بودم چون یک نسخه از جزوههایم
را میگذاشتم اتاق زیراکس، همکلاسیهایم میرفتند و میگفتند جزوه رودی فلان درس!
و برایشان تکثیر میکردند. خبیث شدهام خیلی خبیث!!!!!!! دستم به راحتی به جزوه
دادن نمیرود، گاهی فکر میکنم شاید تعمدی بدخط مینویسم و پاکنویس هم نمیکنم که
اگر کسی ازم جزوه خواست بگویم خطم را ببین اگر میتوانی بخوانی کپی بگیر. شاید
حواسم نیست به اینکه ته دلم دوست دارم نگاهی بیندازد و بگوید نه نمیتوانم بخوانم.
امیدوارم این طور نباشد اما همین خبیثانههای کوچولو کوچولو جمع میشوند و آدم را
میکند تنگنظر و خسیس و بخیل و چه میدانم از همین نوعها. شاید هم حکایت این
چیزها نیست و من زیادی سختگیرم شاید هم هنوز هم مهربانم خودم خبر ندارم. اگر
خبیثم خدا مهربانم کناد اگر مهربانم مهربانترم کناد و کمکم کند اعتیادم به چرکنویس
پاکنویس را ترک کنم پیش از آنکه به خودم بیایم و ببینم این دوره هم تمام شده است.
Saturday, May 03, 2014
شاید آدمها آنقدرها هم دور نیستند
چند سال پیش یکی از دوستانم بهم گفت همه ما با هر آدمی تو دنیا با حداکثر شش واسطه مرتبط هستیم. نمیدانم از جایی شنیده بود یا از خودش میگفت. حرف اش و دست گرفتم او هم کوتاه نیامد مثلا سعی کرد ثابت کند من تا اوباما چند تا آدم فاصله دارم . هنوز هم حرفاش برایم جدی نیست اما امشب فکر کردم شاید هم شاید هم شاید هم بیراه نمیگفته است.
Labels:
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاه من,
نیم نگاهی به خودم
امروز
آقای داوری سر کلاس پرسیدند زندگی چیه؟
سکوت
بودم. از این پرسشهایی که میتوانی بیدرنگ
پاسخ دهی اما کمکم متوجه شوی چه پاسخ ابلهانهای! البته این پرسش را پرسیدند برای پیش بردن بحثهای دیگر،
بحثمان این پرسش و پاسخاش نبود، من اما از عصر
تا الان همچنان درگیرم به معنای دقیق کلمه. زندگینامهها به قول آقای داوری میگویند
سعدی فلان روز به دنیا آمد و فلان روز از دنیا رفت بین این فلان روز و فلان روز اتفاقاتی
افتاده است که سعدی را سعدی کرده است اتفاقهایی مهمتر از اینکه سعدی چگونه لباس
میپوشیده است، مهمتر از اینکه سعدی کله پاچه دوست داشته است یا نه؟ آثار سعدی حاصل
زندگیاش نبوده خود زندگیاش بوده است. هنگامی که میپرسی زندگی سعدی؟ زندگی سعدی
همین سعدی است که ما میشناسیم. در زندگی به معنایی از آن با دیگر موجودات زندهی عالم مشترکیم مثل خوردن و
خوابیدن در معنایی دیگر از آن، از موجودات دیگر جدا میشویم و راه خودمان را میرویم
جایی که خلوت داریم، اگر متفکریم چیستی و چگونگی زندگیمان همین افکاری است که مینویسیم
و نمینویسیم. اگر عاشقیم زندگیمان هنرمان است شعرمان است داستانمان است. این
روزها که بسیار در ادامهی اتفاق درگذشت محمد
رضا لطفی از زندگیاش میشنویم و میخوانیم چیزی بیش از این موسیقیها نمیشنویم و نمیخوانیم. موسیقی در میانهي تولد و مرگ
زندگی این مرد بزرگ بوده و هست و باز به همان معنایی که در ابتدا از قول استاد
گفتم نه اینکه حاصل زندگیاش بوده است. زندگی، شبیه سفر است برخی فکر میکنند بایدبرسند به مقصد تا سفر شروع شود و خوش بگذرانند برخی دیگر اما میدانند از زمانیکه
بلیط میگیری، چمدان میبندی، تاکسی میگیری تا برسی به فرودگاه و همهی اتفاقات
خواسته و ناخواستهی پیش از سفر هم اگرچه
همه در شهر خودت اتفاق میافتد جزء سفر هستند. سفر یعنی همهی اینها باهم. زندگی
هم...
Labels:
حاشیه های فلسفه,
خود-نوشت,
نیم نگاه من,
نیم نگاهی به خودم
Friday, May 02, 2014
Thursday, May 01, 2014
Subscribe to:
Posts (Atom)