ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, February 07, 2011

-->اول یا دوم دبیرستان بودم یه روز از مدرسه رسیدم خونه یه مطلب خیلی جالب تو مدرسه بهمون داده بودن به مامان گفتم برات بخونم گفت بخون من شروع کردم به خوندن زنگ در و زدن مامان به میثم گفت برو درو واکن گفتم مامان گوش می دی گفت آره تو بخون منم ادامه دادم میثم با یه کاسه سمنو اومد بالا منم همچنان داشتم مطلب رو می خوندم مامان به میثم گفت کی داده گفت نذری بوده زن عمو آورده گفتم مامان گوش می دی گفت آره تو بخون بعد به میثم گفت  یه قاشق بیار بخور گفتم مامان گوش می دی گفت آره بابا تو بخون من ادامه دادم مامان به میثم گفت خیلی قوت داره یا بخور یا نمی خوری بذار تو یخچال منم ناراحت شدم گفتم گل لگد نمی کنم ها مامانم گفت گوش می دادم گفتم اگه راست می گی از کجا بخونم؟ یه خورده فکر کرد گفت از اون جایی بخون که گفت گل لگد نمی کنم!

2 comments:

Anonymous said...

مامانت درست گفته بود. چون از موضع فرد سوم که نگاه کنی قضیه از این قرار است: کسی داره چیزی می خونه و کسی داره چندتا کار از جمله تفحص در مورد سمنو می کنه و ... خوب اون کسی که داره می خونه در واقع داره گل لگد می کنه .همه اینها را هم باید به حساب دبیرستانی بودنت گذاشت.

Faezeh Roodi said...

به نظرم فهمیدن طنز با هوش اجتماعی هر فرد رابطه ی تنگاتنگ دارد و باز به نظرم کسانی که سر بزنگاه طنز می توانند لبخند بزنند و یا نکته ی آن را بی درنگ دریابند نشانه های بسیار مثبتی پس پشت آن است که دوست ندارم اینجا بازش کنم اما کسانی که به جای گرفتن نکته ی طنز به حواشی آن می پردازند و فکر می کنند با قضیه باید مثل یک قضیه ی فلسفی که نیاز به تبیین دارد برخورد کرد به نظرم از فضای طنز بسیار دور هستند و به گونه ای حوصله ی آدم را سر می برند گاهی اوقات بعضی اتفاق ها به خصوص طنز های موقعیت را نمی شود مثله کرد باید لبخند زد قاه قاه خندید و یا بلافاصله فهمید که چه بی مزه! استدلال کردن درباره اش مثل مناقشه در مثل است که امری غیر عقلانی است
موفق باشید