ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Thursday, February 03, 2011

پس شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و چون ساعت جدایی نزدیک شد روباه گفت
آه!...من گریه خواهم کرد
شازده کوچولو گفت
تقصیر خودت است من بد تو را نمی خواستم، ولی خودت خواستی که اهلی ات کنم
روباه گفت
درست است
شازده کوچولو گفت
ولی تو گریه خواهی کرد
روباه گفت
درست است
پس حاصلی برای تو ندارد
چرا دارد رنگ گندم زارها
سپس گفت
برو دوباره گل ها را ببین. این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست بعد پیش من برگرد تا رازی را به تو هدیه کنم
شازده کوچولو رفت و دوباره گل ها را دید به آنها گفت
شما هیچ شباهتی به گل من ندارید شما هنوز هیچ نیستید کسی شما را اهلی نکرده است و شما هم کسی را اهلی نکرده اید روباه من هم مثل شما بود شبیه صد هزار روباه دیگر ولی من او را دوست خودم کردم و حالا او در جهان یکتاست
و گل ها سخت شرمنده شدند
شازده کوچولو باز گفت
شما زیبایید ولی جز زیبایی چیزی ندارید کسی برای شما نمی میرد البته گل مرا هم رهگذر عادی شبیه شما می بیند ولی او یک تنه از همه شما سر است چون من فقط او را آب داده ام، چون فقط او را زیر حباب گذاشته ام چون فقط برای او کرم هایش را کشته ام(جز دو سه کرم برای پروانه شدن)چون فقط به گله گزاری او یا به خودستایی او یا گاهی هم به قهر و سکوت او گوش داده ام چون او گل من است

1 comment:

Anonymous said...

eyyy.