ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Sunday, May 04, 2014

میرزا بنویس

چهاردهم اردیبهشت نود و سه، یک‌شنبه، هشت صبح
از روز نخست دوره‌ی کارشناسی، افتادم در دام چرک‌نویس پاکنویس کردن! اون‌روزها وقتم بیشتر بود، ملالی نبود اما عادت‌اش ماند و زمان‌ام آب رفت و حالا ملالی هست. هر چه هم تمرین خط می‌کنم با این تند تند نوشتن‌ها به باد می‌رود. از بس خبره شده بودم در نوشتن، هر استادی با هر ادبیاتی را می‌توانستم مکتوب کنم. حتی گاهی برای اینکه عقب نمانم بی‌نقطه می‌نوشتم موقع پاک‌نویس کردن با نقطه می‌نوشتم. در همان دوره‌ی کارشناسی، دانشجویان به یکی از استادها اعتراض کردند که حرف‌های شما را نمی‌شود نوشت استاد هم به من اشاره کردند و گفتند: کاتب وحی! خوش قلب‌تر بودم چون یک نسخه از جزوه‌هایم را می‌گذاشتم اتاق زیراکس، هم‌کلاسی‌هایم می‌رفتند و می‌گفتند جزوه رودی فلان درس! و برایشان تکثیر می‌کردند. خبیث شده‌ام خیلی خبیث!!!!!!! دستم به راحتی به جزوه دادن نمی‌رود، گاهی فکر می‌کنم شاید تعمدی بدخط می‌نویسم و پاک‌نویس هم نمی‌کنم که اگر کسی ازم جزوه خواست بگویم خطم را ببین اگر می‌توانی بخوانی کپی بگیر. شاید حواسم نیست به اینکه ته دلم دوست دارم نگاهی بیندازد و بگوید نه نمی‌توانم بخوانم. امیدوارم این طور نباشد اما همین خبیثانه‌های کوچولو کوچولو جمع می‌شوند و آدم را می‌کند تنگ‌نظر و خسیس و بخیل و چه می‌دانم از همین نوع‌ها. شاید هم حکایت این چیزها نیست و من زیادی سخت‌گیرم شاید هم هنوز هم مهربانم خودم خبر ندارم. اگر خبیثم خدا مهربانم کناد اگر مهربانم مهربان‌ترم کناد و کمکم کند اعتیادم به چرک‌نویس پاک‌نویس را ترک کنم پیش از آنکه به خودم بیایم و ببینم این دوره هم تمام شده است.

No comments: