ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, May 12, 2014

خیلی دور، خیلی نزدیک

من و بابام، تولد یک‌سالگی‌ام، آتلیه‌ی نمی‌دونم کجا
این تعبیر را تازگی‌ها دیدم. می‌توانستم حدس بزنم درباره‌ي کیست اما نتوانستم مطلب‌اش را بخوانم چون رمز داشت خیلی هم مهم نیست اما از آن روز پسِ  ذهنم ماند تا امشب! خیلی دور، خیلی نزدیک از نظر من برای باباها مناسب است. باباهایی که ساعت‌های کمتری از شبانه روز بچه‌هایشان را می‌بینند و به این معنا خیلی دور اند اما دغدغه‌شان برای آینده و سرنوشت‌ بچه‌هایشان هم‌وزن دغدغه‌ی مادرها است و دقیقا به این معنا  به اندازه‌ی مامان‌ها نزدیک‌اند. دوری و نزدیکی آنها بی‌شمار است می‌توان تمام این دوری‌ها و نزدیکی‌ها را لیست بلند بالایی کرد و درباره‌شان نوشت. تمام نیمه دوم سال نود و دو و تمام امسال تا این ساعت‌اش و شاید پس از این ساعت‌ها دلم برای بابام تنگ می‌شد و می‌شود. نمی‌دانم چرا؟ حسی که پیش از اینها تجربه‌اش نکرده بودم. همه چیز عادی است من غیر عادی‌ام پدرم هست و من دلتنگش هستم او شبیه همیشه هست اما من شبیه همیشه نیستم. باباها شکننده‌های به ظاهر سختی هستند که صدای شکسته شدنشان را فقط خودشان می‌شنوند. برای باباهایی که هستند آرزوی سلامتی و سربلندی و شادی می‌کنم و برای باباهای از دنیا رفته طلب آمرزش و مغفرت.

No comments: