ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, May 21, 2014


به کلاغ‌ها بگو
قصه‌ی من اینجا تمام شد
یکی بود و نبود مرا با خود برد...

کامران رسول‌زاده 

4 comments:

به كلاغ ها بگو قصه من اينجا،تمام شد said...

خانم فائزه رودي
دوست عزيز!
سلام
از اينكه فراغتم بعد از سال ها اجازه داد تا الان اينجا باشم خوشحالم!جالب اينه كه بعد از تمام سال ها هيچ تغغيدي اتفاق نيفتاده.انگار زمان اينجا خودش رو گم كرده!وبلاگ شما هنوز در ارامش و سكوت مطلقه.از اين جهت با نفس وبلاگ و گفتن و شنيدن و نه صرفن وبلاگ هاي متفاوته.آنچنان كه خودتون حضوري متفاوت از ديگران بوده و هستيد.چون همه به شما مي گويند خيلي ارام و بامزه هستيد درحاليكه ديگران هاي شلوغ با قوه طنز بيهوده بالايشان عرصه را بر شما تنگ كرده اند!شما خودتان را با كسي مقايسه نمي كنيد در حاليكه ان ديگري ها چقدر قوه طنزشان از شما بالاتر بود!چقدر كمتر خجالت مي كشيدند و چقدر زودتر دوست مي شدند.(كه بزرگان گفته اند نيكي چون از حد بگذرد نادان خيال بد كند!).شما خودتان براي خودتان گل مي خريديد،به اتفاق خودتان به كافه مي رفتيد و خودتان را مي بوسيديد!!درحايكه طبق اخرين استعدادهايي كه از خودتان به معرض نمايش گذاشتيد و واحد شمارش خواهر ها و برادرهاي افراد نامربوطه هستيد،اينان با خواهر و خواهرزاده و برادر و برادرزاده ها الكي اين ور ان ور مي كنند.شما ادم بسيار خلوتي هستيد درحاليكه ديگران ها طبق افاضات خانم ارايشگر شلوغ هستند.و اما ارايشگرها!چقدر حضور گسترده و عميقي در زندگي فلسفي و غيرفلسفي شما دارند!از يك طرف درحاليكه شما كتابهاي ژرف و تامل برانگيز كانت بزرگ را در ارايشگاه مطالعه مي فرماييد انها چندين و چند ابروي لنگه به لنگه درست مي كنند و اصلن چه مي دانند كانت چيست!اما به ناگهان و در چرخشي خلق الساعه اينان به تئوريسين ها،نظريه پردازان و استادان انديشه فلسفي شما عزت يافته،شما در زيرپرچم انديشه هاي سترگ اينان سپرانداخته و براي تحقق تئوري هاي انان داده جمع مي كنيد!دست مريزاد به اين خداوندگاران انديشه و فلسفه كه به فكرتان قدرت و به قلمتان قوت مي دهند كه در در لواي ايشان پست ها بگذاريد و درها بفشانيد!و من در عجم از شما كه با حضور چنين راهنماياني در زندگي چه نيازيست به اينكه رنج ها و مرارت ها كشيده،طي طريق كرده در محافل دانش و معرفت اساتيد عزيز و محترمتان دخول كرده،دو زانو زده و تا پايان عمر علم و دانش بياموزيد!!چه نيازيست به سال ها ٥،٦به بالا سروكلهزدن با منابع فخيم فلسفي كه بزرگترين دستاورد زندگي استعلايي شما بوده!! گويا پس از سال ها تحصيل فلسفه در دانشگاه ها و تاليفات و تصنيفات به دين مادر گرويديد و ايمانتان را بازيافتيد!!بسيار با پروردگارتان در مراوده هستيد و با عجز و التماس ازو مي خواهيد كه به راه راست!هدايتتان كند و از مهمل گويي و ياوه و توهم برهاندتان.زماني كه اطلاعات ضخيف.راست و دروغ و مشنيده ها و نديده هايتان را به قصد تنوير افكار عمومي خاضعانه تقديم جامعه مي فرماييد و به شايعه سازي و شايعه پراكني و مهمل گويي و خاله بازي مشغوليد.پروردگارتان كجاست؟درهرحال شما كه ارايشگرها و ...سكان زندگيتان را به دست دارند بايد پس از نسخه پيچي براي تفكر،فرهنگ و روحيه وبلاگداري را هم به شما مي اموختند!
وبلاگي به جاي دفترچه خاطرات!!خودتان با خودتان دوست صميمي هستيد و اهل ارتباط و اشنايي هم نبيستيد اما ارتباط و اشنايي در حد توانايي شما به نظر نمي رسد.نه دوستي و اشنايي بلكه قهر و دشمني هم.اينكه قلعه اي براي خودت ساختي ديوارها را به ارتفاع بلند كه نكند خدايي ناكرده عكسي بر اينه بيفتد و حقايق جلوه كند.در هرحال شما انسان خوب و مناسبي هستيد و اين كافيست.بهترست كمي رنج اشنايي هاي ناخواسته و گشتن دو وبلاگ هاي غرايب را مثل ما برخود هموار كنيد تا از نقدو انتقادهايي نرم و ظريف ان گونه بخود نپيچيد و در خود فرو نرويد!
ميشد با لحن و واژگان ديگري نوشت ولي من لحن و واژگان اشنايي برايتان انتخاب كردم تا فهم پذير بوده و باعث سوء تفاهمي بيش از انكه شايد نشود.به خاطر غلط هاي تايپي عذر مي خواهم،چون فرصت اصلاح انها را ندارم.عادت به ناتمام گذاشتن كاري ندارم و در نهايت برايتان ارزوي موفقيت دارم دوست خوب!از اين جهت كه دوستي امري غيرممكن است!!

Faezeh Roodi said...

آقا یا خانم به کلاغ ها بگو قصه من اینجا تمام شد
دوست ناشناس
از اینکه فراغت پس از سال‌هایتان را صرف کامنت گذاشتن برای من کردید ممنونم. موافقم که زمان، خودش را در این وبلاگ برای خواننده ممکن است گم کرده باشد برای من اما این وبلاگ به دو بخش پست‌های پیش از سال دو هزار و دوازده و پس از سال دو هزارودوازده تقسیم شده است مرز آن هم یک عدد پستی است که در کل سال دو هزارودوازده گذاشته‌ام اما تفاوت‌هایشان بماند برای خودم که کم هم نیست. نکته‌ی دیگر درباره‌ی آرایشگرها و کلا مسائل زندگی روزمره، همه‌ی اینها برای من یک تمرین شخصی-فلسفی است. که سعی کنم کمی هم پشت آنچه اتفاق می‌افتد سرک بکشم. واقعا اگر برای راه یافتن به رموز عالم راه‌هایی غیر از تحصیل داشتم حتما همان راه را می‌رفتم راهی مثل سفر کردن بسیار. وقتی کسی به خانه دکارت رفت و از او خواست که کتابخانه‌اش را نشانش بدهد دست او را گرفت و برد به جایی که گوساله‌ای را کالبد شکافی کرده بود و گفت این کتابخانه‌ی من است. تمام این چیزهایی که نام بردید شبیه خدا، دیگری‌ها، اشیا، آدم‌های فامیل نزدیک و فامیل دور همه‌ی اینها ما را به گفتاشنود خودمان با خودمان و گفتاشنود با دیگری‌ها دعوت می‌کنند و دور از زندگی فلسفی هیچ انسان فلسفه دوستی نیست. من خیلی به تک‌بعدی بودن اعتقاد ندارم و دلم می‌خواهد به زوایای مختلف روح و ذهنم در امور مختلف با هم در بازی زندگی توجه کنم. شاید گاهی مواقع خیلی از نوشته‌هایم به قول شما برای دفتر خاطرات باشد و گاهی ادعای تو خالی فلسفی بودن داشته باشد اما همه‌ی اینها یکجا می‌شود فائزه رودی.
اتهام اینکه اهل دوستی و آشنایی نیستم یا وبلاگ دیگری‌ها را نمی‌خوانم بزرگ است اهل هر دو هستم هم دوستی و آشنایی، هم سر زدن به وبلاگ دیگران اما اولی برایم حد و مرزهایی دارد. به نظر می‌رسد شما اهل‌ آشنایی نیستید که حتی اسم خود را هم نگذاشته‌اید که بدانم تا چه ‌اندازه مرا می‌شناسید فقط از روی نوشته‌هایم؟ یا حضوری؟ من از نقد و انتقاد سازنده و غیر سازنده‌اش نه تا به حال به خود پیچیده‌ام و نه اگر خدا بخواهد خواهم پیچید چون با حیات فلسفی که به دنبالش هستم در تناقض است. غیر‌سازنده‌اش نه قابل فکر کردن است نه قابل بحث کردن اما سازنده‌اش قابل تامل است حتی اگر خیلی درد داشته باشد.
از اینکه وقت گذاشتید و طولانی‌ترین کامنت این وبلاگ را برایم گذاشتید ممنونم.
شاد و موفق باشید.

Faezeh Roodi said...

راستی یک نکته‌ی دیگر، غلط‌های تایپی را می‌شد متوجه شد اما خیلی جاها به‌ویژه در آغاز کامنتتان فهم جمله‌ها برایم دشوار بود و معنی آنها و ربط‌شان را به هم متوجه نمی‌شدم. شاید بهتر بود از ادبیات خودتان استفاده می‌کردید تا استفاده از جمله‌های اتفاقاتی که در زمان و متن خودش معنی‌دار بوده است و وقتی از متن جدا می‌شود و به
جمله‌های دیگر وصل می‌شوند بی‌معنی می‌شوند
در‌واقع، نه تنها به‌راحتی مرز انتقاد و تحسین مشخص نبود که حتی گاه نه اثبات بود نه انکار نه توصیف واقعیت

Faezeh Roodi said...

انگار فراغت شما بیش از آن چیزی است که ادعا کردید و آن قدر فراغت دارید که بنشنید و ساعت به ساعت برای یک وبلاگ بی اهمیت بی
خواننده، وقت خود را تلف کنید دوستانه توصیه می کنم این همه خلاقیت و روحیه نقادی را صرف یک کتاب یا یک مقاله بکنید و بگذارید این دفترچه خاطرات و صاحبش به حال خودش باشد. نوشته هایتان را منتشر نکردم چون بیشتر از آنکه نقد باشد توهین بود و پر از کینه. تقصیر شما هم نیست همه ما در فضایی رشد کرده ایم که هنوز نقد درست را بلد نیستیم. اگر این وبلاگ این همه برای شما آزاردهنده است فکر کنم اولین کار عاقلانه این باشد که نخوانید شبیه هزاران نوشته دیگر که در اینترنت هست و ما با یک نگاه سرسری از روی آن رد می شویم. راست می گویید من دیر متوجه قضایا می شوم اولین کامنتتان را که خواندم فکر کردم با یک آدم دانشگاهی ، و فرهیخته طرفم اما کامنت های بعدی نشان داد قضیه اصلا نوشته های من نیست شما با خود من مشکل دارید که چون نمی شناسمتان نمی دانم چرا و ذهنم هم به کسی نمی رود. ممنون می شوم اگر نوشته های این دفترچه خاطرات را نخوانید و نظر هم ندهید. اوقات فراغت به این راحتی گیرتان نمی آید که به این راحتی تلف کنید