عزیزم !
مریضم...
در این بغض الکن
کم آوردهام من !
به جز غصهی بیشمارم
برای تو چیزی ندارم
ندارم! چنان کف دستها مو
ندارم! چنان دستهایت النگو...
بریز از خودت در حساب من دل سپرده
کم آوردهام! مثل چکهای برگشت خورده
کم آورده ام مثل پیر زنی نا امید از خرافه
کم آورده ام مثل تیمی که در وقتهای اضافه...
من امشب به شدت تو را لازمم! در قماری سر عقل و احساس
بیا که ندارم تو را ! ای تو در آخرین برگهای آخرین آس !
عزیز دلم! بازی نابرابر همین است دیگر!-که داور ندارد
-
به این «درد دوّار» دل بستهام من ! که این سکه آن روی دیگر ندارد!
من امشب به شدت تو را لازمم! در قماری سر عقل و احساس
بیا که ندارم تو را ! ای تو در آخرین برگهای آخرین آس !
کم آوردهام مثل پیر زنی نا امید از خرافه
کم آوردهام مثل تیمی که در وقتهای اضافه...
بریز از خودت در حساب من دل سپرده
کم آوردهام! مثل چکهای برگشت خورده
ندارم! چنان کف دستها مو
ندارم! چنان دستهایت النگو...
به جز غصه بیشمارم
برای تو چیزی ندارم
در این بغض الکن
مریضم!
عزیزم...
یاسر قنبرلو
No comments:
Post a Comment