ای دریغا
چه گلی ریخت به خاک
چه بهاری
پژمرد
چه دلی
رفت به باد
چه چراغی
افسرد
هر شب این
دلهرهي طاقت سوز
خوابم از
دیده ربود
هر سحر
چشم گشودم نگران
چه خبر
خواهد بود؟
سرنوشت دل
من بود در این بیم و امید
آه ای
چشمهی نوشین حیات
ای
امید دلبند
گرچه صد
بار دلم از تو شکست
هیچگاه از
لب نوشت نبریدم پیوند
آخرین صبحدم خونآلود
آمد آن
خنجر بیداد فرود
شش ستاره
به زمین در غلتید
شش دل شیر
فرو ماند از کار
شش صدا شد
خاموش
بانگ خون
در دل ریشم برخاست
پر شدم از
فریاد
هفتمین
اختر این صبح سیاه
دل من بود
که بر خاک افتاد
هوشنگ ابتهاج
No comments:
Post a Comment