بحث در قسمت اول لاخس را جایی تمام کردیم که نیکیاس از سقراط و روش بحث کردن او برای لوسیماخوس
صحبت کرد. او پس از پایان صحبتهای خود نظر لاخس را دربارهی سقراط پرسید بهویژه
اینکه سقراط از همهی آنان جوانتر بود و میخواستند بدانند آیا تکیه کردن به نظریات
او درست است یا نه؟ لاخس میگوید من دربارهي اینگونه بحثها دو عقیده دارم گاه
شیفتهي گفتوگو میشوم و گاه از آن بیزار. او دربارهی اینکه چه زمانی از گفتوگو
لذت میبرد میگوید: «اگر مردی که دربارهی مسائل معنوی و فضیلت انسانی سخن میراند
مرد به معنای راستین باشد و سخنش با درونش هماهنگ، از این هماهنگی سخن و سخنگو لذت
فراوانی میبرم. چنان مردی به عقیدهي من محبوب راستین خدای موسیقی است زیرا به
کوک کردن و خوش نوا کردن چنگ یا سازی دیگر قناعت نمیکند بلکه به زندگی خود
هماهنگی میبخشد و روح و درون خویش را با گفتار و کردار خویش هماهنگ میکند.» او
ادامه میدهد که «ولی آنان که از موسیقی راستین بیبهرهاند سخنانشان هر چه روانتر
و دلپذیرتر باشد مرا ملولتر میکند و هر که مرا در آن حال ببیند میپندارد که از
شنیدن هر سخنی در مسائل معنوی بیزارم.» او بر مبنای همین عقایدش استدلال میکند که
من نخست کردار سقراط را نیک دیدهام و امیدوارم گفتارش نیز بر همین سیاق نیک باشد
اما اگر او را اینگونه نیابم از او نیز بیزار خواهم شد و سقراط هم نباید از من
دلگیر شود ولی هیچ به حالم فرق نمیکند که آموزگار پیر باشد یا جوان.
سقراط با
طرح چند مثال و بسط شیوهي بحث کردنش از لاخس میپرسد «مگر دوستان ما از ما
نپرسیدهاند که از چه راه میتوان روح فرزندان ایشان را از فضیلت بهرهور کرد؟»
لاخس تایید میکند و سقراط ادامه میدهد «پس آیا نباید بدانیم که خود فضیلت چیست؟»
لاخس باز هم تایید میکند و سقراط به او میگوید صحبت کردن دربارهی فضیلت راه
دراز و پر از مشقتی است بهتر است تنها جزیی از آن را موضوع بحث قرار دهیم و
پیشنهاد میکند جزیی را برگزینند که همین هنر به کار بردن جنگافزار به عقیدهی
مردمان وسیلهی رسیدن به آن است، یعنی شجاعت را.
سقراط برنامهی
گفتوگو دربارهی شجاعت را اینگونه برای لاخس شرح میدهد « پس برنامهي کار ما
چنین خواهد بود: نخست خود شجاعت را بررسی خواهیم کرد تا ببینیم چیست. سپس اگر
معلوم شود که شجاعت آموختنی است، خواهیم اندیشید که از چه راه میتوان آن را به جوانان
آموخت. بنابراین، اکنون بگو شجاعت چیست و بکوش آن را بر من روشن کنی.»
لاخس میگوید
تعریف آن دشوار نیست کسی که در برابر دشمن مردانه میایستد و نمیگریزد، شجاع است.
سقراط میگوید خوب گفتی اما این پاسخ من نبود (البته سقراط در اینجا خود را مقصر
میداند و میگوید من سوال را بد مطرح کردم شاید توجه به این وجوه اخلاقی خالی از
لطف نباشد.) و مصادیقی میآورد از کسانی که در حال گریز هم در حال جنگ با دشمن
بودهاند.
سقراط
سوال خود را اینگونه توضیح میدهد «مراد من این نبود که در میان سربازان پیادهي
سنگین اسلحه کدام کس شجاع است، بلکه این بود که چه در سپاه پیاده و چه در سپاه
سوار کدام کس را میتوان شجاع خواند. گذشته از این شجاعت تنها در میدان جنگ نمودار
نمیشود، بلکه در برابر خطرهای دریا و بیماری و تنگدستی و همچنین در سیاست بعضی
کسان شجاعاند و برخی ترسو. کسانی هم هستند که تنها در برابر درد و رنج شجاع
نیستند بلکه در برابر خوشیها و تقاضاهای نفسانی هم چناناند. آیا نباید آنان را
شجاع خواند؟» و در ادامه از لاخس میخواهد
تعریفی از شجاعت ارائه کند که در همهی این موارد صادق باشد و وجه مشترک همه...
ادامه
دارد
No comments:
Post a Comment