شهرت دو سر دارد یک سرش خود آدم مشهور است و متعلقات عالم شهرت برای خودش، سر دیگرش
آدمهای مرتبط با آدمهای مشهور. من چون آدم مشهوری نیستم دربارهی آن سرش هیچ
نظری ندارم خوب و بد و زیبایی و زشتی و نعمت و نقمتاش را هم میفهمم هم نمیفهمم نمیخواهم
نظر دادنم به نوعی بشود قضاوت بیجا. اما دربارهی سر دیگرش، گاه ترکش شهرت دیگریها
بیآنکه ربطی به من داشته باشد زخمیام کرده است گاه مسیر زندگیام و حتی تصمیمهای
سرنوشتساز زندگیم را تحتالشعاع خودش قرار داده است. گاه باعث افتخارم بوده است و
بابتش کلی پز دادهام گاه آگاهانه پنهانش کردهام گاه جوری بزرگش کردهام نزدیک به
اینکه انگار خودم آدم مشهوری هستم گاه آنقدر کمارزش جلوهاش دادهام که یعنی دیگری، چه ربطی به من دارد و از این حرفهای از فضل پدر تو را چه حاصل. تقریبا از بچگی و
از جایی که دورترین خاطراتم یادم میآید مفهوم مشهور بودن یا نسبت داشتن با آدم
مشهور را درک کردهام. درهرحال، شهرت با همهی خوبیها و بدیهایش از آنِ خوبان
عالم و کسانی که حتما لیاقتش را داشتهاند مدتهاست اما با خودم فکر میکنم گاهی
دربارهی بعضی آدمهای مشهور دوست داری همین آدم بودند با همین ویژگیهای ظاهری و
باطنی با همین مذهب و مرام با همین اخلاقها با همین شیوهی زندگی با همین نگاه به
عالم با همهی کم و زیادشان با همین طرز فکر با همین مسلک و مرام همینِ همینِ همین
بودند فقط مشهور نبودند. نمیدانم شاید این حس برای همین سرش است که ما ایستادهایم همانطور که من به عالم آدم
مشهور راه ندارم و نمیتوانم دربارهاش قضاوت کنم آدم مشهور هم ممکن است هیچوقت
از این سوی ماجرا درکی نداشته باشد چون نه من اویم نه او من است. شاید هم یک نوع
قضاوت عجولانه باشد اما با خودت میگویی اگر مشهور نبود شاید...
No comments:
Post a Comment