چند وقت پیش که حادثه ی میدان کاج نقل محافل بود و همه جا راجع به اش می شنیدی به نازنین گفتم وقتی کسی را با ضربه های چاقو مجروح می کنند یا می کشند چون به چشم ظاهر دیده می شود دل خیلی ها ریش می شود خیلی ها متاثر می شوند خیلی ها تا چند وقت دوست دارند درباره اش حرف بزنند تا بل که سنگینی باری که از این همه خشونت بر دلشان فرود آمده است کاسته شود گفتم اما روزانه چقدر روح و روان دختران جوان و زنان بی دفاع با ضربه های مکرر چاقو برای سالهای متمادی آسیب می بیند و هیچ کس نه می بیند نه صدایش رامی شنود این زنان و دختران هر روز از کنار ما رد می شوند و ما طوریمان نمی شود دوست ندارم در وبلاگم تلخ بنویسم و از تلخی ها بنویسم نه اینکه نمی بینم یا متوجه اش نیستم معتقدم همه به نوعی از صبح تا شب با گوشه ای از تلخی های این عالم مواجه می شوند بازنویسی آن مثل نمک روی زخم است مثل زمانی که کسی به من گفت دکتری فلسفه ی قرون وسطی بخوان گفتم قرون وسطی را زندگی می کنم چه حاجت به خواندن اما در این مورد این مدت خیلی فکر کرده ام درباره ی اینکه چه کسی ضربه های چاقوی روحی و روانی و عاطفی دختران و زنان را می بیند قشر آسیب پذیری که حربه ای جز گریه ندارند برای نمونه در قصه ی آن فوتبالیست کذایی چه کسی فوتبالیست را هوسباز معرفی کرد و چه مجازاتی برایش در نظر گرفتند؟ چقدر شرمنده بود؟ چند درصد خودش و دیگران تصور می کردند او هم مقصر است؟ هر روز کتابخانه ام و هرروز شاهد کلی مکالمه های تلفنی گلایه آمیز و اشک آلود و عصبانی دختران جوان هستم که آمده اند به اصطلاح درس بخوانند امروز به دختری که سرش پایین بود و در حال پیامک زدن گفتم ببخشید کنار شما جای کسی است؟ سرش را بالا گرفت گفت نه اشک در چشمانش حلقه زده بود نشستم قبل از اینکه بساطم را پهن کنم در حالی که اشکش روان شده بود از کنارم بلند شد و تا دم دم های غروب هم برنگشت و کتاب های نخوانده اش همان جا باز ماند این چه مرضی است که در میان دختران جوان است که عاشقانه داخل ماجرا می شوند و بعد می خواهند عاقلانه درباره اش تصمیم بگیرند و بلایی برسر رو ح و روانشان می آید که تا سالهای سال جبران نمی شود به نظرم نه تا سالهای سال که هیچ وقت جبران نمی شود و هیچ کس هم متوجه نمی شود هیچ مادری وقتی با خشونت دخترش مواجه می شود نمی داند که از صبح دختر زیبا و نازنینش با چند ضربه ی چاقو آسیب دیده است چه دردی را متحمل شده است که اکنون فریادش را در خانه می زند ارزشگذاری نمی کنم که اصلا از اصل و اساس نفس رابطه ی عاطفی به شکلی که شیوع پیدا کرده است صحیح است یا نه! با نتایجش کار دارم که در یک جامعه مرد سالارانه بیشترین آسیبش چه در شکل ازدواج و چه در شکل های دیگر از آن دختران جوان و زنان است نمی دانم می رسد روزی که جنس مونث در این جامعه آنقدر قوی باشد که عاقلانه انتخاب کند عاشقانه ادامه دهد؟
پی نوشت: وقتی به دنبال عنوانی برای این پست بودم ناخودآگاه یاد این شعر افتادم که از دوران نوجوانی بلد بودم و نمی دانم برای کیست البته دقیق هم یادم نیست
کهنه فروشی داد می زد
آهای آهای لباس کهنه می خریم
ظرف شکسته می خریم
بی اختیار فریاد زدم
کهنه فروش قلب شکسته می خری؟
پی نوشت: وقتی به دنبال عنوانی برای این پست بودم ناخودآگاه یاد این شعر افتادم که از دوران نوجوانی بلد بودم و نمی دانم برای کیست البته دقیق هم یادم نیست
کهنه فروشی داد می زد
آهای آهای لباس کهنه می خریم
ظرف شکسته می خریم
بی اختیار فریاد زدم
کهنه فروش قلب شکسته می خری؟
2 comments:
شما دانشجوی دکتری فلسفه هستید؟
خیر ، من فوق لیسانس فلسفه ی هنر هستم اشاره ای که در متن کردم منظور انتخاب رشته برای دوره ی دکتری بوده است
موفق باشید
Post a Comment