از دیشب فرنی و زویی مشق شب ام است دیشب که می نوشتم یاد دوران دبستانم افتادم دو برادرم و من برای این که مشق هایمان زود تمام شود با مدادهای نتراشیده و تند تند مشق هایمان را می نوشتیم و چون مدادمان نتراشیده بود به راحتی یک خط را با سه چهار کلمه پر می کردیم شب که پدرم می آمد مشق هایمان را چک می کرد چشمتان روز بد نبیند مدادهایمان را می تراشید نوشته هایمان را پاک می کرد و می گفت دوباره بنویسید، تمیز و مرتب و خوش خط! حتی اگر برق هم نداشتیم که آن روزها زیاد اتفاق می افتاد هیچ تغییری در برنامه ی پدرم ایجاد نمی شد. واقعا غم عالم می ریخت توی دلمان ما از رو نمی رفتیم پدرم هم کوتاه نمی آمد آنقدر پاک کرد و ما دوباره نوشتیم که یاد گرفتیم از آغاز خوب بنویسیم که در پایان نه او را اذیت کنیم نه خودمان را. الان که فکرش را می کنم اثر تربیتی آن روز پدرم را در این ده سال دیده ام که همیشه سعی ام این بوده است که مشق هایم را از اول خوب بنویسم که در آخر استادهایم برای خواندن و تصحیح آن رنج نبرند. در همان ایام تراش های بزرگ به بازار آمد مادرم یکی به رنگ آبی خرید که هنوز دارمش عصر ها با حوصله می نشست و کل مداد رنگی ها و مداد مشکی و قرمز هر سه ما را می تراشید صبح که می رفتم مدرسه مدادم کنار مداد بچه ها مثل زن بلندقامت و خوش اندامی بود که کفش پاشنه دار هم به پا داشت وقتی بچه ها متوجه شدند منبع این زیبایی کجاست عصر که تعطیل می شدیم همراه من می آمدند جلو در خانه مان می ایستادند من مدادهایشان را می بردم مادرم می تراشید و آنها ذوق زده می رفتند
ما اجازه نمیدهیم کیفیت فناپذیری حیات بیمعنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگیمان.
برگ
Thursday, December 23, 2010
مشق شب
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
elahy!
Post a Comment