امشب فیلم جلسه ی دفاعم را دیدم یعنی آمدم که فیلمِ دوست داشتنی ام، پرنده ی خارزار، را برای چند دهمین بار ببینم چشمم افتاد به فیلم دفاعم از زمانی که دفاع کردم این دومین بار بود که می دیدم یکبار بلافاصله بعد از جلسه یکبار هم امشب الان به اندازه ی بیست شهریور دو سال پیش که روز جلسه ام بود هیجان زده هستم جلسه ی دفاع از پایان نامه ام یکی از اتفاق های عالی و به یادماندنی زندگیم است امشب دلم خواست به زودی زود دوباره دچار چنین هیجان هایی شوم کنکور حوصله ام را سر می برد این قانون و قاعده های رسیدن به پشت نیمکت های دانشگاه کلافه ام می کند کاش برای ادامه دادن شیوه های دیگری برای گزینش دانشجو وجود داشت دوست ندارم این همه هیجان و انرژی و شوق و ذوق کودکانه برای لحظه لحظه های بودن در کلاس و درس در اضطراب های کنکورانه دفن شود درست است که مطالعه می کنم، می نویسم، برای خود پروژه های شخصی تعریف کرده ام و خیلی کلاس های آزاد از نوع فلسفی و غیر فلسفی را پی گیری می کنم اما به نظرم دانشجو بودن و اضطرابِ پاسخ و تحویل کار به استادهای محترم و دغدغه های دانشجویی ، واقعیِ واقعی ، چیز دیگری است امیدوارم به زودی زود به این درد شیرین گرفتار شوم و دوباره دانشجو شوم
7 comments:
ازدواج جالب تر نیست؟البته اگر هنوز ازدواج نکرده باشید؟
نیلوفر جان
ازدواج هم به جای خودش عالی و هیجان انگیز است اگر عاقلانه شروع شود و عاشقانه ادامه پیدا کند حتی معتقدم سالم ترین و پر آرامش ترین نوع رابطه ازدواج است اگر با دقت انتخاب کنیم به نظرم در زندگی راه های بسیاری وجود دارد که می تواند انسان ها را سرشار از هیجان و انگیزه کند و ازدواج هم یکی از این راه هاست اما این را بدان که کسی که در تنهایی خودش شاد و خوشحال زندگی نمی کند بدون تردید با دیگری هم نمی تواند شاد باشد این یک قانون کلی است . درباره ی خودم اگر آنگونه که می خواهم برایم پیش بیاید این بعد از زندگی را هم از دست نخواهم داد به نظرم برای هر کاری زمانی وجود دارد که این زمانبندی ها ربطی به زمان تقسیم شده ی بیرون یعنی ثانیه، دقیقه، ساعت، روز، ماه، سال ندارد زمانِ وجودی خود آدم هاست زمان هایی که برخاسته از بودنشان است و نحوه ی بودنشان در این زمان های وجودی شکل می گیرد من متوجه زمان وجودم هستم در حال حاضر زمانِ وجودی من افقش قبولی در کنکور دکتری است اما این حیث التفاتی من به درس و بحث حتما مانع از انتخاب کردنم نخواهد شد موضوعی که ترجیح می دهم سربسته بگویم و رد شوم این است که من در این قصه همچون آونگ ساعت از سنت به مدرنیته و از مدرنیته به سنت در حرکتم اما درباره ازدواج به نظرم ازدواج کردن آسان است اگر فقط همسر بخواهیم سخت است اگر همفکر و همراه و هم اندیش بخواهیم کسی که کمترین ویژگی اش این باشد که باب گفت و گو با او باز باشد و بتوان با او حرف زد این گفت و گو برای من ویژگی هایی دارد که دو نفر را حتی اگر هم عقایدشان مخالف هم باشد سر یک سفره می نشاند من درباره ی ازدواج عقاید خاص خودم را دارم که این وبلاگ نه جایش است نه مجالش طولانی شدن جواب این کامنت هم به این دلیل است که در این مورد حرف های بسیاری برای گفتن دارم
نیلوفر عزیز نمی دانم چرا این سوال به نظرت رسیده است اما در نهایت من همیشه سعی کرده ام از کوچکترین لحظه هاو ساعت ها احساس خوشبختی کنم به قول بوبن تمام شب را باید سیندرلا بود و تمام روز باید از خود پرسید چگونه می توان کدوها را به کاسکه و پنج دقیقه قدم زنی را به پنج قرن خوشبختی بدل کرد حال می توانی تصور کنی اگر کسی نقطه ی مقابل من باشد که خیلی از شادی ها به نظرش مسخره بیابد چه رابطه ی تاسف بار و بی سرانجامی خواهد شد
تازگی ها به این نتیجه رسیده ام که بعضی آدم ها بلد نیستند خوشبخت باشند یا بهتر است بگویم بلد نیستند از زندگی لذت ببرند البته به نتیجه ی دیگری هم رسیده ام که بعضی آدم ها از رنج بردن غصه خوردن و غرغر کردن لذت می برند و بعد این گونه نتیجه گرفته ام که پس در نهایت در متن بودن خودشان خوشبختند این آدم ها آدمی مثل خودشان را می خواهند که شب تا صبح و صبح تا شب ور دل یکدیگر ناله بزنند این انتخاب با همه ی انتخاب های ما تفاوت اساسی دارد اگر بخواهم بنویسم تا صبح باید بنویسم همین بس که
قصه ی پیچیده ایست
شاد باشی
تشکر می کنم.جقدر با حوصله جواب دادی.ولی اگر اینقدر حرف برای گفتن داری حتما در وبلاگت دربارش بنویس.خیلی خوب می شه.موفق باشی
به نظرم بعضی حرف ها و موضوعات جایشان در وبلاگ نیست دست کم در وبلاگ من نیست شاید هم اشتباه فکر می کنم اما قصه ی رابطه ی زن و مرد و بحث ازدواج از موضوعاتی است که ترجیح می دهم درباره شان چیزی ننویسم حتی اگر به اندازه ی یک کتاب حرف داشته باشم
شاد باشی
به نظر من ازدواج و درس خواندن هر دو در زندگی شادی بخش وموثرندومکمل
جایگزین نمیشوند برای چی همچین سوالی پیش اومده؟؟؟ دوتا شادی وهیجان متفاوتند.هیچ کدوم جای اون یکی رو نمیگیره. فائزه جان درهر صورت دعا میکنم زود تر به آرزوهات برسی
هر طور دوست دای
سوده جونم من به نیلوفر حق می دهم که چنین سوالی برایش به وجود آید چون در اطراف ما آدم هایی که راه افراط وتفریط می روندکم نیستند اگر کسی از نزدیک با من آشنا شود متوجه می شود که تمام سعی ام بر آن است که انسان تک بعدی نباشم و همه ی راههای زیبا و خوب زندگی را طی کنم برای من تجربه ی درس، ورزش، موسیقی، کتاب،رقص، لباس، خدا، سفر،همسفر، همسرو خیلی چیزهای دیگر همه به یک اندازه شیرین هستند من دوست ندارم بعدی ازابعاد وجودم را به خاطر بعدی دیگر تعطیل کنم اینکه من در این وبلاگ دائم دم از درس وکلاس وکتاب می زنم برای نیلوفراین ابهام به وجود آمده است که من گوشه ی عزلت گزیده ام ومعتکف دانشگاه ام وشاید فکر کرده من فمنیست دوآتیشه هستم که نیستم فمنیست معتدلم(: واین را توکه مرا از نزدیک می شناسی می دانی که همه ی زندگی من درس نیست
Post a Comment