صبح در صف بانك بعد ازتذكرمن و ديگري ها به خانمي و نشان دادن انتهاي صف با انگشتان اشاره مان به يكباره آقايي كه شش برابر من هيكل داشت گويي از آسمان بانك افتاد جلوي صف و به كارمند بانك گفت كه حاج آقاي صدوقي گفته فلان مقدار پول نقد از فلان حساب بگيرم مسئول باجه رو كرد به او و گفت نوبتت كجاست؟ و او با لحن طلبكارانه و قاطعانه كه كمي هم حس زدو خورد را با خود داشت گفت من خواهرزاده ي آقاي صدوقي هستم و پول را براي ايشان مي خواهم كارمند مربوطه قرمز شد و فيش را جلوي او گذاشت در تمام مدتي كه او فيش را مي نوشت نمي دانم چرا نتوانستم به او بگويم
پس تكليف اينهمه كه خواهرزاده ي حاج آقاي صدوقي نيستند چه مي شود؟
صد بار در ذهنم اين سوال را از او پرسيدم اما نمي دانم از چه ترسيدم
از هيكلش كه شش برابر من بود؟
از ريشش؟
از حاج آقاي صدوقي؟
از ترسِ باجه دار ؟
از سكوت همه ي كساني كه در صف بودند؟
هر چه فكر كردم نفهميدم كه چه شد كه نشد كه بگويم نمي شود حق اينهمه را خورد آنهم به شيوه اي كه گويي حق مسلم من است چون من زماني از زني زاده شده ام كه برادري به اسم حاج آقاي صدوقي دارد كه مي شود دايي من، من هم چيزي ندارم جز يك صداي كلفت هيكل بزرگ قيافه ي حق به جانب
و اينقدرديگري ها به اين منِ فربه شده بها مي دهند كه توهم دامن مرا مي گيرد كه وقتي خواهرزاده ي كسي هستم تو گويي سمت مهمي در فلان بخش يا مركز دارم
و تمام مدت از بانك تا خانه خودم را سرزنش كردم كه چرا چيزي نگفتم حتي يك كلمه حوصله ام از دست كساني كه با نسبت هايشان روزگار مي گذرانند سر مي رود نه من نه هيچ كس ديگر جرات نكرد بگويد خواهرزاده ي هر كس كه هستي باش اينجا بايد در جاي خودت بايستي
پي نوشت:بيچاره خانمي كه همه ي ما با انگشت اشاره و زبان و غيره پرتابش كرده بوديم ته صف با چه حسرتي به خواهرزاده ي آقاي صدوقي نگاه مي كرد
3 comments:
این فقط خواهرزاده آقای صدوقی نیست که از رانت روابطش استفاده میکند، تمام این مملکت در همه حوزه هایش بر پایه روابط است نه ضوابط.
گاه گداری اگر شما نیز برای من کامنت بگذارید شاید ترغیب شوم که برای تک خواننده ام یه چیزهایی در وبلاگم بنویسم
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد/ که کامبخشی او را بهانه بی سببی است
اميدوارم اگه ما هم به جايي رسيديم خواهرزاده اي نداشته باشيم كه از اسم ما سواستفاده كنه
Post a Comment