ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Saturday, February 16, 2008

چكه چكه تا مردن

در روزها ي برف و باراني يك روز از زير پل عابر پياده رد مي شدم برف هايِ روي آن آب شده بود و چكه چكه آب مي چكيد حواسم رفت به دو قطره آب كه خيسم نكند كم مانده بودماشيني با سطح زمين يكي ام كند
نكته ي اخلاقي، اجتماعي، قانوني : به جاي اينكه از روي پل عابر پياده بروم از زير آن رفتم
نكته براي ادامه ي زندگي: خيلي وقت ها از ترس دو قطره آب است كه زير ماشين مي رويم و زخمي يا له مي شويم

نوشيدن آب بي فلسفه
غروب است و صداي اذان در صحن حياط مي پيچد. مادرم سجاده اش را توي ايوان پهن كرده و نماز هاي مستحبي مي خواند. مهناز در آشپزخانه براي شام سيب زميني سرخ مي كند. من در پله هاي ايوان [كتاب ديناميك سازه ها] را مي خوانم. هيچ چيز براي مادرم به اندازه ي "خداوند" اهميت ندارد. هر چيز كه مستقيما به خداوند مر بوط نشود براي او بي ارزش است. وقتي مي گويد "خداوند" گويي اسم يكي از اين پيرزن هايي را مي برد كه هر هفته با آن ها دوره دارد. حس مي كنم خداوند براي او مثل يك تكه سنگ واقعيت دارد. يك بار كه به خانه ام آمده بود سيمين از او پرسيده بود:"با چه آمده اي؟" و او خيلي ساده گفته بود:"با جبرئيل". "جبرئيل" را با چنان لحني ادا كرده بود كه سيمين براي لحظه اي فكر كرده بود كه گفته است
! با تاكسي
پي نوشت يك: از كتاب عشق روي پياده رو نوشته ي مصطفي مستور، ص 122
پي نوشت دو: به ياد دوست داشتني ترين عزيزانم كه آب بي فلسفه مي خوردند
تاسف براي حافظ اينا
الان كه اين حروف و كلمات را تايپ مي كنم دلم براي حافظ و مولوي و سعدي……مي سوزد كه از لذت شنيدن اشعارشان با صداي استاد شجريان محرومند

Valentine
روز پنج شنبه در برابر مغازه هاي پر از رنگ هاي قرمز و خرس و قلب و شكلات خانم مسني از همراهش پرسيد كه چه خبر است هر جا مي روي پر از رنگ هاي قرمز و از اين چيزهاست زنِ جوان كه كتك خورده ي روزگار بود گفت براي اينكه از سيصد و شصت و پنج روز سال يكدفعه توهم گريبان ملت را مي گيرد كه همديگر را دوست دارند
پي نوشت يك: خيلي سعي كردم حرف هاي زن را ادبي كنم در واقع سعي كردم تلخي كلامش را كم كنم
پي نوشت دو:به نسبي بودن مسائل، تكثر، اعتبار، تعدد و تنوع عينك هاي عالم بين جدي تر از قبل مي انديشم
:و در آخر
اندرضمير دلها گنجي نهان، نهادي
از دل اگر بر آيد در آسمان نگنجد

No comments: