ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, February 13, 2008

آوازِماندن

دست از كار كشيدم، براي اينكه ديگر كاري نداشتم
وفكر كردم زمانِ كوتاهي در آن دور و بر پرسه بزنم
گفته بودم كه مثل باد غربي، مي وزم و مي روم
و هيچ كس نمي تواند مسير زندگي ام را تغيير دهد

براي اينكه در گذشته هيچ وقت براي ماندن نخوانده ام
هزار بار، شايد هم بيشتر، ترانه هاي غمگين و آوازهاي خداحافظي خواند ه ام
وشايد عجيب به نظر برسد
كه به سمت در نمي روم

آخر هيچ وقت براي ماندن آواز نخواند ه ام
هيچ وقت فكر نكرده ام كه اين همه مدت در يك جا بند شوم
براي اينكه هيچ وقت براي ماندن آواز نخواند ه ام

وقتي كه همه ي حرف هايم را بزنم، مي روم
اما با تو كه باشم حرف هايم تمامي ندارد
وقتي كه به فكر فرو مي روم و در راههاي پر پيچ و خم پرسه مي زنم
ميل رفتن ندارم

ديشب، صداي سوت يك كشتي بار كش قديمي را شنيدم
وقتي كه در رختخواب دراز كشيده بودم
انگار مي گفت: پسر اين همان كشتي است كه
براي سوار شدنِ آن بارو بنه ات را جمع مي كردي
اما لبخند زدم و فكر رفتن را از سر به در كردم

چون در گذشته، هيچ وقت براي ماندن آواز نخواند ه ام
هزار بار، شايد هم بيشتر، ترانه هاي غمگين و آواز هاي خداحافظي خواند ه ام
و شايد عجيب به نظر مي رسد
كه به سمت در نمي روم
آخر هيچ وقت براي ماندن آواز نخواند ه ام
هيچ وقت فكر نكرد ه ام كه اين همه مدت در يك جا بند شوم
براي اينكه هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام
گزيده ي ترانه هاي شل سيلور استاين
برگردان:عليرضا برادران

No comments: