امروز امانتی که بیست و یک ساله شده بود را به دست صاحبش رساندم البته امروز که رساندم امانت بیست و سه ساله شده بود دو سال پیش دوستم را پیدا کردم اما دوسال هم طول کشید که بتوانم هماهنگ کنم که او را ببینم از اینکه دوستم را دیدم خوشحالم ولی دوستم وکیل شده و امروز که من دفترش بودم یکی از موکلینش آنجا بود آنقدر حرف هایش ذهن و روانم را پریشان کرده که حال ندارم پست خوشحالانه بنویسم زن ها در جامعه وضع تاسف باری دارند شاید مردها هم به نوع دیگری و لی زنها بی اندازه ضعیف اند و این آزار دهنده است آن خانم حدود یکساعت حرف زد در حین صحبت هایش به این فکر می کردم که قدیم ترها نهایت خیانت مردی که از زنش واقعی راضی نبود این بود که واقعی با زنی که فکر می کرد دوست دارد ازدواج می کرد وزن دوم اختیار می کرد و چون خبری از موبایل و کامپیوتر و چک کردن نبود نهایت بعد از مرگ آقای منزل یک دفعه سر و کله ی دو سه فرزند دیگر هم پیدا می شد درسته که این نوع هم ستم است و به موقعش جلزو ولز طرف را درمی آورد اما دست کم مزیتی که داشت زن اول در ناآگاهی کامل و بی خبری زندگی می کرد و تازه چون مردهای قدیم واقعا مرد بودند و از زندگی زن اول هم کم نمی گذاشتند بچه ها را هم سر و سامان می دادند حالا یا می فهمید یا نمی فهمید به نظر خیانت پاکیزه تری بود تا توصیف هایی که امروز شنیدم مرد از زن خودش راضی نیست این مقدمه است ولی در ادامه به یکی هم قانع نیست و در پایان از هیچ زنی راضی نیست و از یکی به دیگری عبور می کند این آزاردهنده ترین و بیمارگونه ترین شکل یک رابطه است بگذریم برای دوست نازنینم کتابم را بردم جالب اینکه ما سه سال دوره ی راهنمایی هم در یک مدرسه بودیم و الان هیچ کدام هیچ خاطره ای از آن دوران نداریم و یادمان نیامد که با هم بوده باشیم من همیشه فکر می کردم سوم دبستان که کتابش را امانت گرفتم او از محله مان رفته در حالی که گفت نه تنها تا پنجم دبستان با هم بودیم که دوران راهنمایی هم
گفت تعجب می کنم این همه سال امانتداری کردی گفت حالا برایم کتاب ارزشمندی است و حتما جلدش می کنم
اگر موکل دوستم را ندیده بودم این پست را شادمانه تر می نوشتم ولی نشد که بشه
No comments:
Post a Comment