ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, January 26, 2011

سربازی ِآقای برادر و من


گه گاهی دوست دارم اسم نزدیکانم را از طریق گوگل ردیابی کنم و ببینم کجاهای عالم سیر می کنند امشب اسم آقای برادر را جستجو کردم یک نفر در پستی با عنوان سربازی این گونه نوشته بود
امروز داشتم خاطرات دوران آموزشی سربازیم رو مرور میکردم . خوب که دقت کردم دیدم هر نفر به یه کاراکتر خاص ( البته از نگاه من ) تبدیل شده . میخوام اونارو اینجا بنویسم تا هم یادگاری برای خودم باشه و هم سایر دوستان

و بعد اسم و فامیل هر کس را نوشته بود و در برابر اسمش توصیفاتی درباره اش نوشته بود اسم و فامیل آقای برادر را نوشته بود و اینگونه توصیفش کرده بود  .



عضو تیم طناب کشی . مودب ، با وقار و شخصیت . کار نرمش و ورزش گروهان با هاش بود چون خودش چندین سال تو باشگاه اینکاره بود . صبح ها اول نرمش همیشه یه جمله میگفت که گاهی خیلی فلسفی بود بچه ها هنگ میکردن
آقای برادر آخر همین ماه درست روز عروسی میثم سربازی اش تمام می شود  و چون متاهل است واقعا روزگار سختی را گذراند تازه با مدرک فوق لیسانس و درجه داشتن اشکش درآمد خدا به داد سرباز صفرها برسد در هر حال وقتی این دو خط مطلب را خواندم یاد شب هایی افتادم که تا نیمه های شب بیدار می ماندیم بحث های فلسفی و اخلاقی و خانوادگی می کردیم یادده سال پیش که صبح ها با هم راهی دانشگاه می شدیم و خیلی از عصرها و غروب ها با هم برمی گشتیم و در تمام مدت بحث و حرف بود گاهی هم  من سکوت مطلق بودم و او که برای تقویت زبانش بخش اعظم فیلم ها را حفظ بود از حفظ  می گفت و من فقط گوش بودم فاصله ی سنی ما هر سه تا یکی یک  سال است یعنی همین آقای برادر که اکنون سرباز است تنها دو سال از من کوچکتر است و میثم که آخر ماه عروسی اش است یک سال ازمن کوچکتر است خیلی وقت ها فکر می کنم شاید همین فاصله ی سنی کم این صمیمیت و علاقه را موجب شده است گاهی هم فکر می کنم طرز تربیت مامان این علاقه خالی از حسادت را در ما به وجود آورده است درست است که از زمانی که آقای برادر ازدواج کرده کمتر می بینمش وسه سال است که دیگر به دلیل مشغله های او با هم شبیه آن روزها صحبت نمی کنیم اما دوستش دارم و با موفقیت هایش شاد می شوم و همیشه امیدوارم که هر دو شان فوق موفق باشند یکی از دوستانم از برادرش ناراضی بود که ازدواج کرده دیگر کاری به کار ما ندارد برایش توضیح دادم که این طبیعت مردانه است نباید دلگیر شوی و بعد برایش گفتم که یک شب  برای آقای برادر پیامک زدم که دلم برایت تنگ شده  آقای برادر جواب داد وا!!!  دوستم گفت ناراحت نشدی گفتم نه خندیدم و پیامکش را به یادگار نگه داشتم الان آه کشیدم هیچ وقت فکر نمی کردم خاطره ای از دوره ی آموزشی آقای برادر که من اصلا نبودم مرا ببرد به روزهایی که من بودم و آقای برادر     

No comments: