یا آنقدر چای را داغ می نوشم که تا رسیدن به معده ام هر چه در سر راه خود مچاله می کند و می سوزاند و یک دوری دور خود می چرخم و صدای مامان در می آید که چای اینقدر داغش ضرر دارد یا فراموش می کنم چای ریختم و آنقدر سرد می شود و بی مزه که می نوشم اما لذت نمی برم در این میانه در چای نوشیدن لحظه هایی را کشف کرده ام که چای آنقدرها داغ نیست که بسوزاندم و آنقدرها سرد نیست که تنها برای حیف نشدنش به زور هم که شده سر بکشم لحظه هایی است که واقعی از نوشیدن چای نه خیلی داغ و نه خیلی سرد لذت می برم و تازه به ویژگی خستگی درکنی چای پی می برم این لحظه ها اما کم اتفاق می افتد بر همین سیاق بارها سعی کرده ام بفهمم آیا از زندگی واقعا لذت می برم یا هنوز لحظه های ناب لذت بردن را کشف نکرده ام!
No comments:
Post a Comment