از این راه بود که بارها در زندگی با خیلی آدم های جدی برخورد کردم. من پیش آدم بزرگ ها زیاد بوده ام و آنها را از خیلی نزدیک دیده ام. ولی نظرم درباره ی آنها چندان فرقی نکرده است. هر وقت به یکی از آنها بر می خوردم که به نظرم کمی تیزبین می آمد با طرح شماره یک که همیشه پیش خودم نگه داشته ام امتحانش می کردم. می خواستم ببینم آیا واقعا چیز فهم هست یا نه. ولی او هم همیشه می گفت این کلاه است آن وقت دیگر با او نه از مارهای بوآ حرف می زدم نه از جنگل های کهن و نه از ستاره ها. بلکه خودم را هم سطح او می کردم و از بازی بریج و گلف و سیاست و کروات می گفتم. و آن آدم بزرگ از اینکه با مردمعقولی مثل من آشنا شده بود خوشحال می شد
شازده کوچولو، آنتوان دوسنت اگزوپری، ابوالحسن نجفی، نیلوفر1389
No comments:
Post a Comment