این سه جوان در فاجعه خراب شدن محل کسبشان در بازار تهران به علت گود برداری پاساژ حمام سید محسن در زیر آوار جان خود را از دست دادند نمی دانم کدام مهندس احمقی جواز این پاساژ را صادر کرده است نمی دانم در برابر چقدر رشوه به اندازه ی پنج طبقه گودبرداری کرده اند و مسائل ایمنی را هم رعایت نکرده اند نمی دانم کدام مهندس نادانی مهندس ناظر بوده است نمی دانم جواب پدرعلی را زنش را که تازه چهار ماه بود باعلی زیر یک سقف زندگی می کرد و مادرش را که با شنیدن این خبر سکته ی مغزی کرده است چه کسی می خواهد بدهد نمی دانم جواب پدر و مادر و زن عقد کرده ی احمد را چه کسی می خواهد بدهد نمی دانم در این بی صاحب آباد چه کسی می تواند احمقی را که چک سفید امضا جلوی این خانواده ها می گذارد سر جایش بنشاند نمی دانم حاج علاالدینی به چند پاساژ دیگر غیر از پاساژ علاالدین خیابان جمهوری نیاز دارد که برسد به جایی که حس کند بس است دیگر کافی است برای یک عمر هفتاد هشتاد ساله یک آدم به چقدر پول نیاز دارد اینهمه ثروت را برای چه و به چه قیمتی می خواهد؟ نمی دانم مادری که در ختم پسرش کف می زند و شکلات می ریزد هیچ وقت دل سوخته اش آرام می گیرد یا نه؟ نمی دانم حاجی از پس جواب به مادری که سکته ی مغزی کرده است و در ختم پسرش فقط حضور فیزیکی دارد و پسر هفده ساله ای که شاگرد احمد بود و خرج خانواده اش را می داد بر می آید یا نه؟ نمی فهمم چرا در این مملکت گل و بلبل دو سگ درست و حسابی نداشته اند که به جای رفتن به سمت بوی کباب زیر آوار مانده ها را پیدا کنند چرا امین باید همان ساعت های یک و دو جلوی دوربین تلویزیون بگوید به موبایل زنگ می زنند و می گویند ما زنده ایم ما را نجات دهید اما مرده شان را هفت بعد از ظهر بیرون بکشند نمی دانم چرا خبر کشته شدن در این مملکت مثل بالا و پایین شدن بازار بورس گران و ارزان شدن کالاها ثبت نام کنکور و هزار خبر دیگر به سادگی گفته می شود نمی دانم های بسیاری دارم اما می دانم دوست دارم کمترین هزینه ای که باعث و بانی های این پاساژ می دهند این باشد که کارشان برای همیشه بخوابد و هر سه این خانواده ها هیچ وقت رضایت ندهند این کمترینش باشد
احمد وعلی هر دو از اقوام ما بودند و مهدی شاگرد احمد بود اسم ها از چپ به راست: احمد، علی، مهدی
No comments:
Post a Comment